پیامک ( اس ام اس ) میلاد امام رضا (ع) |
منبع: راسخون
ای دل من! آتشین آهی بر آر تا بسوزی دامن ایـن روزگار
روزگـار مـردمیها سوخته چهرهی نامــردمی افروخـته
کینهها در سینهها انباشته پرچــــم رنگ و ریـا افراشته
دشت سبز اما ز خار و کاکتوس وز تبر شد هیمـه عود و آبنوس
آب دریا تن به موج کف سپرد مـوج دریا اوج را از یــاد بـرد
جان به لب شد از ریاکاری شرف خوب بودن مرد و بودن شد هدف
آب هم آییــنه را گم کرده اسـت سنگ در دلها تراکم کرده است
تیرگی انبوه شـد پشت سحـر صبح در آفاق شب شد در به در
نغمههای عشق هم خاموش شد این قلندر بـاز شو لاپوش شد
ارغوان روی او کمرنگ شد پرنیانش همنشین سنـگ شـد
خاک را از خار و خس انباشتند یاس را در کرت شبدر کاشتنـد
نامرادی را دوا در کـار نیست مـهر دارو در دل بازار نیـست
گـر دلی مجروح گردد از جفا نیست گلخندی که تا یابد شفـا
نسخهای نو در فـریب آوردهاند بوسه، دارویی که پنهان کردهاند
در دل این روزگار پرفـسوس عاشقان را کو پناهی غیر توس
ای شفابخش دل بـیمار ما! چارهای کن از نگه در کار ما
خیل صیادان که در هر پشتهاند آهوان دشـتها را کـشتهاند
تا نـهد دل در رهت پا در رکـاب اشک پیش افتاد و دل را زد به آب
"سیدعلی موسوی گرمارودی"
فروغ روشن مشکات کبریاست رضا
نشان زنده آیات هل اتی است رضا
دلیل خلقت کون و حقیقت قرآن
بحار رحمت و سرچشمه بقاست رضا
ضیای کنگره عرش و روشنای زمین
امام هشتم و حاکم به ماسواست رضا
اساس دانش و تقوی، اصول فضل و کرم
پناه امن اسیران مبتلاست رضا
همای دولت او را فضای گیتی تنگ
ز تخته بند تن و آرزو رهاست رضا
شگفت نیست اگر شرط وحدت است چرا
که محو عشق و به دریای حق نماست رضا
وجود هر دو جهان از طفیل هستی اوست
مدار قطب زمین، حجّت خداست رضا
عجب مدار اگر خاک کوی او بویم
که جان خسته ما را شفا رضاست، رضا
شکوه منزلتش را چسان کنم تقریر؟
که جانشین نبی، پور مرتضاست رضا
از آن خدای رضایش لقب نموده رضا
مشیّت ازلی را به حق رضاست رضا
علاء الدین حجازی
منبع : امور حج و زیارت سازمان صدا و سیما
دیده فرو بستهام از خاکیان تا نگرم جلوه افلاکیان
شاید از این پرده ندایى دهند یک نفَسم راه به جایى دهند
اى که بر این پرده خاطرفریب دوختهاى دیده حسرت نصیب
آب بزن چشم هوسناک را با نظر پاک ببین پاک را
آن که در این پرده گذر یافته است چون سَحر از فیض نظر یافته است
خوى سحر گیر و نظرپاک باش رازگشاینده افلاک باش
خانه تن جایگه زیست نیست در خور جانِ فلکى نیست، نیست
آن که تو دارى سرِ سوداى او برتر از این پایه بوَد جاى او
چشمه مسکین نه گهرپرور است گوهر نایاب به دریا دَر است
ما که بدان دریا پیوستهایم چشم ز هر چشمه فرو بستهایم
پهنه دریا چو نظرگاه ماست چشمه ناچیز نه دلخواه ماست
پرتو این کوکب رخشان نگر کوکبه شاه خراسان نگر
آینه غیب نما را ببین ترک خودى گوى و خدا را ببین
هر که بر او نور رضا تافته است در دل خود گنج رضا یافته است
سایه شه مایه خرسندى است مُلک رضا مُلک رضامندى است
کعبه کجا؟ طَوف حَریمش کجا؟ نافه کجا؟ بوى نسیمش کجا؟
خاک ز فیض قدَمش زر شده وز نفسش نافه معطّر شده
من کیم؟ از خیلِ غلامان او دستِ طلب سوده به دامان او
ذرّه سرگشته خورشیدِ عشق مرده، ولى زنده جاویدِ عشق
شاه خراسان را دربان منَم خاک درِ شاه خراسان منَم
چون فلک آیین کهن ساز کرد شیوه نامردمى آغاز کرد
چارهگر، از چارهگرى باز ماند طایر اندیشه ز پرواز ماند
با تن رنجور و دل ناصبور چاره از او خواستم از راه دور
نیمشب، از طالع خندانِ من صبح برآمد ز گریبان من
رحمت شه درد مرا چاره کرد زنده ام از لطف دگرباره کرد
باده باقى به سبو یافتم و این همه از دولت او یافتم
"محمدحسن رهی معیری"
بر در دوست به امید پناه آمدهایم همره خیل غم و حسرت و آه آمدهایم
چون ندیدیم پناهى به همه مُلک جهان لاجرم سوى رضا بهر پناه آمدهایم
از بیابان خطرخیز دیار ظلمات تا به سرچشمه نور این همه راه آمدهایم
بهر دیدار چو بودیم تهى از حسنات بر درش توبه کنان غرق گناه آمدهایم
چون نبودیم در این لشکر زوّار «امیر» لاجرم جزء سیاهىّ سپاه آمدهایم
ما نداریم به جز «کوى رضا» بارگهى به سر کوى تو با عشق و رضا آمدهایم
دست ما گیر و به مقصد برسان اى مولا! لنگ لنگان به تعب نیمه راه آمدهایم!
تو در این مصر عزیزى و گدایانى چند به تمنا به در خانه شاه آمدهایم
هر طرف کوس «فنا» مىزند آهنگ رحیل ما به درگاه رضا بهر «بقا» آمدهایم
«ناصرم» خادم درگاه توأم اى محبوب بینوائیم پى برگ و نوا آمدهایم
"آیة الله العظمی مکارم شیرازی"
کاشــکی من کبوتــر حــرم بــودم
میمونــدم کنــار اون منــارههــا
یا بـــــرای دیـــــدن همیشـــــگیت
میشــدم یــکی از اون سـتارههـا
آقـا جـون؛ دلـم گرفته، بی کسم
تو بگیــر دســتِ منــو که میتونـی
بــه دادِ دلهــای ِ بــیپنــاه بـرس
هــمه غصــههامو، تــو میدونــی
میدونـــم غریبـــی اما آقاجـــون
همیشــه غریــب نــوازی میکنــی
دل شکسـتههـا، می آن کنـارِ تو
همه رو، یه جوری راضی میکنی
هر کســی بیــاد پیشـت امام رضـا
نـــمیزاری تـــو که ناامیـــد بــره
کاری میکنی که هر شکسته دل
وقتـی که بـه کام خـود رسـید بـره
من گنـــه کارم و اینـــو میدونــم
عاقبـــت منــو شــفاعت میکنــی
هر کســی چنــگ بزنــه بــه دامنــت
همیشــه از اون حمایــت میکنــی
ایـن دفـه حس میکنم یه جوریام
مثــل کفتــری که پــرواز میکنـه
وقتـــی که میآد رو گنبـــد طلا
بـه هـمه، از اون بالا نـاز میکنـه
سیدمهدی طباطبایی
مردی که آســمان بــه زمین داده بود کو
در ســـجدهاش شـــبانه غــزل میســرود کو
مردی که از مدینـه به این خاک پا گذاشت
روشـــنتـــر از ســتاره و خورشــید بـود کو
آن مرد ســبز پـوش، غزل نوش هشتمین
در کوچــــههــــا نـــماز، اقـــامه نـــمود کو
مردی که بـــــا طنیـــــن لا الای خـــود
گرد و غبـــــار، از تــــن شــــهری زدود کو
دسـتی اشـاره کرد و خروشـید رود شهر
آن دســــــت و آن تلاطــــــم و امواج رود کو
یــک مرد نیســت که ضامن آهو شود چرا
نـــور الهـــدی، چـــراغ خــدا، مرد جــود کو
امشــب چگونــه وصـف کنـم ماهتـاب را
دعبــــل که آفتــــاب جهــــان را ســــتود کو
بـــا من بخـــوان ترانــه سرســبز بــاغ را
ای ســـــروناز نغـــــمه گل در ســـــجود کو
آنجاســت ســمت بــاور دل، بـاغ آسمان
مأمون که روی بســــــتر زر میغنـــــود کو
بـا یـک بغل شکوفه و گل میرسد بهار
مردی که بــــال چلچلــــه را میگشــــود کو
فـــردوس، امتــداد مســیر نـگاه اوسـت
ای ابرهـــــــای معجــــــزه، رود خلــــــود کو
بــاران! ببــار تــا هــمه ایــمان بیاوریـم
در آیــــههـای چشـم تـــو ابـــر کبـــود کو
ایـن روزهای سبز که میلاد این گل است
در رقص واژهها، دف و نی، چنگ و عود کو
علی دولتیان
گلدستهها و صحن و سرا جار میزنند
شب تا سحر برای خدا زار میزنند
دیوانهها جنونزده با یک زبان خاص
از جام ثامن الحججی جاز میزنند
پروانههای شهر خدا گرد شمع او
چنگی به چین پرده پندار میزنند
هر شب کبوتران به تمنای یک طواف
چرخی به دور حلقه سرا میزنند
با لحن خود ابالحسنی حرف میزنند
این پردهها که بر دور دیوار میزنند
نقارههای گنبد مولا رضا غروب
آهنگ حج واجبه انگار میزنند
هزار حنجره فریاد؛ یا رضا مددی
پرم ز ظلمت و بیداد؛ یا رضا مددی
خراب لحظه پرواز گِرد گنبد زرد
دخیل پنجره فولاد؛ یا رضا مددی
هاشم رضازاده ورقچی
از هـر رهـی گذشـته بـه راه تـو آمدیم
یـا ثـامن الحجج به پناه تو آمدیم
غرقیـــم در گنـــاه ولیــکن ز راه دور
بــا انتظــار نیـل نـگاه تـو آمدیـم
ای نور مهر و ماه، همه با حضور قلب
بَهــرِ زیــارت رخ ماه تــو آمدیــم
چـون جـز پنـاه آل محـمَّد پنـاه نیست
ذیـل لـَوای عـزت و جاه تو آمدیم
گشــتیم در حریــم تــو و لابلای خلـق
زیـن در به باب فضل اِله تو آمدیم
ای پادشـاه، عالـم دلها سپاه توست
ما هم به گرد راه سپاه تو آمدیم
تـــو کوکب ولایـــت و غَوثِ خلایقــی
ز اوَّل بر این عقیده گواهتر آمدیم
بــا «شــعله» فـروغ تولای اهـلبیـت
در سـایه رضـا و رفـاه تـو آمدیـم
میرزا محمد شعله
اى که خواندى تو مرا در حرمت
جان بقربان عطا و کرمت
من که سرگشته بازار توام
ماندهام در ره پر پیچ و خمت
جسم من خلق شده تا که شود
بخدا فرش بزیر قدمت
دل من گشته زمین عصیان
کن تو بر پا به دل من علمت
تو که احیا گر احسان هستى
زنده کن این دل مرده ز دمت
چه شود اسم نویسى بکنى
در صف عشق مرا با قلمت
تو امام الغربایى که بود
غربتت جلوهگر اندر حرمت
اى نشانى همه مظلومان
جان فداى حرم محترمت
جواد حیدری
منبع : امور حج و زیارت سازمان صدا و سیما
بنـــد دخیـــل بســتهام تــا جـای پـای تـو
زرد و غریـب مانـدهام، دور از هوای تو
رفتــــم درون یـــک شـــب پاییـــزی بلنـــد
زنــده نــمیشــود تنـم جـز بـا دعای تو
هـــر شـــب کبوتـــر دلـــم پــرواز میکنـد
تــا انتهــای غربــت و ســقف طلا ی تـو
بــا ایـن هـمه غریبی و غربت چه ساده شد
ورد قشــــنگ آشــــنایی مبتلای تـــو
بـیشـک تمام لحظه ها، سبزند و با شکوه
وقتــی که ذهـن میرسـد تا انتهای تو
هـر شـب تمام واژه ها، گنجشک میشوند
پــرواز میکننـد از اینجـا تـا سرای تو
لــبهــای پـر تـرک و این دستان مستجاب
بغــض گلـو، گل میکند هر شب برای تو
قرنـی است مهتاب از تنم بیرون نشسته بود
دیشـب شکسته شد قرُق، پیش خدای تو
دســـتم نـــمیرســـید آقـــا دل را گره زدم
تنهــا بـه شـعر سـادهای از ردپـای تو
صغری سپهوند
ای که می آید از این گلدسته آواز دعایت
بوی گل می آورد صبحی که می سازد صدایت
زیر ایوانت کبوتر در کبوتر می گذارم
دستهایم را مگر بالی بگیرد در هوایت
آسمان طوس می سوزد اگر خاک مدینه
سر کند آواز غربت را بگوش آشنایت
من هزار آئینه از شبهای چشم خود شنیدم
در بیابان آهوانی در طواف جای پایت
کاشکی از آبی گلدسته بالاتر نشیند
بیرق سبزی که دارد بوی سرخ کربلایت
من تو را ای ماه هشتم پنج نوبت می سرایم
هفت بند تار و پودم می شود شعری برایت
محسن احمدی
پلکی به هم زد آدم و ناگاه دید هست وقتی که در حیاط حرم میوزید هست
بعدا یقین به نور شما کرد دید نیست با شک نگاه کرد خودش را و دید هست
پس بیخیال زردی پائیز شد و گفت: تا انبساط سبز شما هست عید هست
هر لحظه کهنه میرود و تازه میرسد اینجا چقدر آمد و رفت جدید هست
از سینه چاکهای شما کم نمیشود در دشت لاله خیز همیشه شهید هست
با سنگهای فرش حرم حرف میزنم اینجا چقدر سنگ صبور سفید هست!
دل را به دست پنجره فولاد میدهم اینجا برای هر دل بسته کلید هست
من از کبوتران حرم هم شنیدهام فرصت برای بال اگر میپرید هست
"رضا جعفری"
فریاد فاصلهها
ای هشتمین بهار ولا یا ثامن الحجج(ع) گل میکنـی به سینه ما ثامن الحجج(ع)
عـمری اسـیر فاصـلههـای تنیـدهایـم بـا خاطـرات مانـده به جا ثامن الحجج(ع)
بـا یـاد تـو بـه غربـت شبها نشستهایم یک شب به خواب ما تو بیا ثامن الحجج(ع)
یک شب بیا تو بتاب به چشمان بستهام بشـکن سـکوت پنجره را ثامن الحجج(ع)
تــا چــون کبوتــران حــرم از دل قفـس پـَر واکنـم به سوی شما ثامن الحجج(ع)
یـک جرعه از نگاه غزلهای تو بس است ای آفتــاب عاطفــه یـا ثـامن الحجـج (ع)
منصور علی اصغری
دستان سبز التماس
تو بر زخم دلم باریدهاى باران رحمت را تو را من میشناسم، منبع پاک کرامت را
من از چشمان آهو خواندهام رخصت که فرمودیش که من حس میکنم درد درونسوز شکایت را
از آن روزى که حلقه بر ضریحت بست دستانم دلم شیدا شد و دادم ز کف دامان طاقت را
شکوفه میدهد دستان سبز التماسم، عشق! بیا تفسیر کن آیات زیباى اجابت را
"حوا جعفری"
سرمه خاک تو
شاه شَوَم، ماه شَوَم، زَر شَوَم در حرمت باز کبوتر شوم
اى ملک الحاج! کجا میروى؟ پشت به این قبله چرا میروى؟
سعى در این مروه، صفا میدهد خاک بهشت است، شفا میدهد
سنگ تو بر سینه زد ایران زمین سرمه خاک تو کشد هند و چین
سنگ به پاى تو وفا میکند راز دل شیعه ادا میکند
تا اثر پاى تو جا مانده است این دهن بوسه وامانده است
سنگ سیاهى که در این جاستى سر سویداى نظرهاستى
عهد به جز با لب پیمانه نیست جز تو ولى نیست، ولیعهد چیست؟
مشرق دل عرصه شبدیز نیست هر که على نیست، ولى نیز نیست
دام بچینید ز دارالسلام صید حرام است به بیت الحرام
"مهدى بیاتى ریزى"
پشت کوههای خراسون مرقد پاکتو دیدن
واسه او صحن مطهر تو غروب کنار ایوون
واسه کفترای معصوم که تو آسمون میگردن
واسه آدمای مغموم که میان، دخیل میبندن
واسه اون هوای تازه که پر از عطر گلابه
اگه دستم به ضریحت برسه واسم یه خوابه
واسه اون حوض قشنگی که پر از آب زلاله
واسه سنگ فرشای ایوون که برام خواب و خیاله
دل من تنگه میدونی کاشکی قابلم بدونی
چقدر آرزو دارم لب حوض وضو بگیرم
یا که از تربت پاکت مثل یاسا بو بگیرم
واسه اون اوج شکفتن توی عالم زیارت
واسه اون لحظه که آدم میرسه به بینهایت
واسه اون کفشا که مردم روی پله در میارن
واسه اون شمعی که روشن توی صحن تو میزارن
واسه اون ساحت پاکی که درش همیشه بازه
واسه دستای نیازی که به سوی تو درازه
دل من تنگه میدونی کاشکی قابلم بدونی
هیچ کسی نومید و ناکام نمیره از آستانت
تو پر از لطف و شفایی واسه درد دوستانت
مثل مرهم تو میمونی واسه آدمای دربند
تو امیدی که میشینه توی قلب یه نیازمند
تو صدام کن، تو صدام کن، زائر کوی تو باشم
یا برای کفترات من، سر ظهر دونه بپاشم
من یه قاصر یه خطاکار لحظه خوب مناجات
میدونم که هیچ نیازی به زیارتم نداری
اما من غرق نیازم اما تو بزرگواری
واسه تو حرم نشستن واسه لحظهی رسیدن
دل من تنگ میدونی کاشکی قابلم بدونی
خـسـته، افـتـاده ز پا، آمده زانو میزد مـشـکلى داشت به آقاى خودش رو میزد
میچکید از سر و رویش عرق شرم به خاک مـشـتهـا واشده و پنجه به گیسو میزد
دامـنـى داشـت پر از خاطره تیره و تلخ دسـت در دامـن آن ضـامـن آهو میزد
همنوا با در و دیوار در آن عصمت محض نـالـه یـا عـلـى و ضـجه یاهو میزد
نـم نمک بارشى از مهر به جانش میریخت کـفـتـرى بـر سر ذوق آمده قوقو میزد
پـاک میشـد دلـش از غصه ناپاکىها خـادمی داشت در این فاصله جارو میزد
فـرصـتى بود و درنگى و بجا مانده هنوز شـعـلهاى شعر که در آینه سوسو میزد
"علیرضا کاشی پورمحمدی"
سرخوش زسبوی غم پنهانی خویشم
چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم
***
در بزم وصال تو نگویم زکم و بیش
چون آینه خو کرده به ویرانی خویشم
***
لب باز نکردم به خروشی و فغانی
من محرم راز دل طوفانی خویشم
***
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمریست پشیمان زپشیمانی خویشم
***
از شوق شکرخند لبش جان نسپردم
شرمنده جانان زگران جانی خویشم
***
بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر
افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم
***
هر چند امین، بسته دنیا نیم اما
دلبسته یاران خراسانی خویشم
حضرت آیه الله خامنه ای