گرچه مناظرات امام على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ـ فراوان است ، ولى از همه مهمتر هفت مناظره است که ذیلاً فهرست وار از نظر مى گذرد.
این مناظرات را عالم بزرگوار، مرحوم شیخ صدوق ، در کتاب عیون اخبار ـ الرضا آورده و مرحوم علامه ی مجلسى نیز در جلد 49بحار الانوار از کتاب عیون نقل کرده و در کتاب مسند الامام الرضا جلد 2نیز آمده است . این مناظرات عبارتند از
1ـ مناظره با جاثلیق (44)
2ـ مناظره با رأس الجالوت (45)
3ـ مناظره با هربز اکبر(46)
4ـ مناظره با عمران صابى (47)
این چهار مناظره در یک مجلس و با حضور مأمون و جمعى از دانشمندان و رجال خراسان صورت گرفت.
5ـ مناظره با سلیمان مروزى (48) که مستقلاً در یک مجلس با حضور مأمون و اطرافیانش صورت گرفت
6ـ مناظره با على بن محمد بن جهم (49)
7ـ مناظره با ارباب مذاهب مختلف در بصره
هر یک از این مناظرات داراى محتواى عمیق و جالبى است که امروزه هم با گذشت حدود هزار و دویست سال از آن تاریخ رهگشا و بسیار آموزنده و پر بار است ، هم از نظر محتوا و هم از نظر فن مناظره و طرز ورود و خروج در بحثها به عنوان نمونه به سراغ مناظره با جاثلیق که در یکى از جلسات بزرگ مأمون واقع شده ، مى رویم.
در عیون اخبار الرضا در این باره چنین مى خوانیم : هنگامى که على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ـ وارد بر مأمون شد او به فضل بن سهل ، وزیر مخصوصش ، دستور داد که پیروان مکاتب مختلف را مانند جاثلیق (عالم بزرگ مسیحى ) و رأس الجالوت (پیشواى بزرگ یهودیان ) و نسطاس رومى (عالم بزرگ نصرانى ) و همچنین علماى دیگر علم کلام را دعوت کند تا سخنان آن حضرت را بشنوند و هم آن حضرت سخنان آنها را فضل بن سهل آنها را دعوت کرد، هنگامى که جمع شدند نزد مأمون آمد و گفت : همه حاضرند.
مأمون گفت : همه ی آنها داخل شوند. پس از ورود، به همه خوش آمد گفت ، سپس افزود:
من شما را براى کار خیرى دعوت کرده ام ، و دوست دارم با پسر عمویم که اهل مدینه است و تازه بر من وارد شده ، مناظره کنید. فردا همگى نزد من آیید واحدى از شما غیبت نکند. همه گفتند: چشم ، همه سر بر فرمانیم ! و فردا صبح همگى نزد تو خواهیم آمد.
حسن بن سهل نوفلى (50) مى گوید: ما خدمت امام على بن موسى الرضا مشغول صحبت بودیم که ناگاه یاسر خادم که عهده دار کارهاى حضرت بود، وارد شد و گفت مأمون به شما سلام مى رساند و مى گوید برادرت به قربانت باد! اصحاب مکاتب مختلف و ارباب ادیان و علماى علم کلام از تمام فرق و مذاهب جمعند، اگر دوست دارید قبول زحمت فرموده فردا به مجلس ما آیید و سخنان آنها را بشنوید و اگر دوست ندارید اصرار نمى کنم ، و نیز اگر مایل باشید ما به خدمت شما مى آییم و این براى ما آسان است.
امام ـ علیه السلام ـ در یک گفتار کوتاه و پرمعنا فرمود:
<سلام مرا به او برسان و بگو مى دانم چه مى خواهى ؟ من ان شاء الله صبح نزد شما خواهم آمد>(51)
نوفلى که از یاران حضرت بود مى گوید: وقتى یاسر خادم از مجلس امام بیرون رفت ، امام ـ علیه السلام ـ نگاهى به من کرد و فرمود: تو اهل عراق هستى و مردم عراق ظریف و باهوشند، در این باره چه مى اندیشى ؟ مأمون چه نقشه اى در سر دارد که اهل شرک و علماى مذاهب را گرد آورده است ؟
وفلى مى گوید: عرض کردم او مى خواهد شما را به محک امتحان بزند و بداند پایه ی علمى شما تا چه حد است ؟ ولى کار خود را بر پایه ی سستى بنا نهاده ، به خدا سوگند طرح بدى ریخته و بناى بدى نهاده است.
امام ـ علیه السلام ـ فرمود: چه بنایى ساخته و چه نقشه اى طرح کرده ؟
نوفلى (که گویا هنوز نسبت به مقام شامخ على امام معرفت کامل نداشت و از توطئه مأمون گرفتار وحشت شده بود) عرض کرد: علماى علم کلام اهل بدعتند و مخالف دانشمندان اسلامند، چرا که عالم ، واقعیتها را انکار نمى کند، اما اینها اهل انکار و سفسطه اند، اگر دلیل بیاورى که خدا یکى است مى گویند این دلیل را قبول نداریم ، و اگر بگویى محمد رسول الله است مى گویند رسالتش را اثبات کن ، خلاصه (آنها افرادى خطرناکند و...) در برابر انسان دست به مغالطه مى زنند، و آن قدر سفطه مى کنند تا انسان دست از حرف خود بردارد، فدایت شوم از اینها برحذر باش .
امام ـ علیه السلام ـ تبسمى فرمود و گفت : اى نوفلى ، تو مى ترسى دلائل مرا باطل کنند و راه را بر من ببندند؟
نوفلى (که از گفته ی خود پشیمان شده بود) گفت : نه به خدا سوگند من هرگز برتو نمى ترسم ، امیدوارم که خداوند تو را بر همه ی آنها پیروز کند.
امام فرمود: اى نوفلى ، دوست دارى بدانى که مأمون از کار خود پشیمان مى شود؟
عرض کرد: آرى
فرمود: هنگامى که استدلالات مرا در برابر اهل تورات به توارتشان بشنود، و در برابر اهل انجیل به انجیلشان ، و در مقابل اهل زبور به زبورشان ، و در مقابل صابئین به زبان عبریشان ، و در برابر موءبدان به زبان فارسیشان ، و در برابر اهل روم به زبان رومى ، و در برابر پیروان مکتبهاى مختلف به زبان خودشان.
آرى هنگامى که دلیل هر گروهى را جدا گانه ابطال کردم به طورى که مذهب خود را رها کنند و قول مرا بپذیرند، آنگاه مأمون مى داند مقامى را که او در صدد آن است مستحق نیست ! آن وقت پشیمان خواهد شد، و هیچ حرکت و قوه اى جز به خداوند متعال عظیم نیست : <وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَةاِلا بِلله ِ الْعَلِىِّ الْعَظِیْم ِ>
نوفلى مى گوید: هنگامى که صبح شد فضل بن سهل خدمت امام ـ علیه السلام ـ آمد و عرض کرد: فدایت شوم پسیر عمویت (مأمون ) در انتظار شماست و جمعیت نزد او حاضر شده اند، نظرتان در این باره چیست ؟
امام فرمود: تو جلوتر برو، من هم ان شاء الله خواهم آمد، سپس وضو گرفت و شربت سویقى (52) نوشید و به ما هم داد نوشیدیم ، سپس همراه حضرت بیرون آمدیم تا وارد بر مأمون شدیم.
مجلس پر از افراد مشهور و سرشناس بود و محمد بن جعفر(53) با جماعتى از بنى هاشم و آل ابى طالب و جمعى از فرماندهان لشگر نیز حضور داشتند. هنگامى که امام ـ علیه السلام ـ وارد مجلس شد مأمون برخاست ، محمد بن جعفر و تمام بنى هاشم نیز برخاستند. امام ـ علیه السلام ـ همراه مأمون نشست ، اما آنها به احترام امام ـ علیه السلام ـ همچنان ایستاده بودند تا دستور جلوس به آنها داده شد و همگى نشستند. مدتى مأمون بگرمى مشغول سخن گفتن با امام ـ علیه السلام ـ بود، سپس رو به جاثلیق کرد و گفت:
اى جاثلیق ! این پسر عموى من على بن موسى بن جعفر ـ علیه السلام ـ است ، من دوست دارم با او سخن بگویى و مناظره کنى ، اما طریق عدالت را در بحث رها مکن.
جاثلیق گفت : اى امیرموءمنان ! من چگونه بحث و گفتگو کنم که (با او قدر مشترکى ندارم ) او به کتابى استدلال مى کند که من منکر آنم و به پیامبرى عقیده دارد که من به او ایمان نیاورده ام .
در اینجا امام ـ علیه السلام ـ شروع به سخن کرد و فرمود: اى نصرانى ! اگر به انجیل خودت براى تو استدلال کنم اقرار خواهى کرد؟ جاثلیق گفت : آیا مى توانم گفتار انجیل را انکار کنم ؟ آرى به خدا سوگند اقرار خواهم کرد هر چند بر ضرر من باشد.
امام ـ علیه السلام ـ فرمود: هر چه مى خواهى بپرس و جوابش را بشنو.
جاثلیق : درباره نبوت عیسى و کتابش چه مى گویى ؟ آیا چیزى از این دو را انکار مى کنى ؟
امام ـ علیه السلام ـ من به نبوت عیسى و کتابش و به آنچه به امتش بشارت داده و حواریون به آن اقرار کرده اند، اعتراف مى کنم ، و به نبوت (آن ) عیسى که اقرار به نبوت محمد(ص ) و کتابش نکرده و امتش را به آن بشارت نداده کافرم.
آیا به قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نمى کنى ؟
امام ـ علیه السلام ـ آرى
جاثلیق : پس دو شاهد از غیر اهل مذهب خود از کسانى که نصارى شهادت آنان را مردود نمى شمارند بر نبوت محمد(ص ) اقامه کن و از ما نیز بخواه که دو شاهد بر این معنا از غیر اهل مذهب خود بیاوریم.
امام ـ علیه السلام ـ هم اکنون انصاف را رعایت کردى اى نصرانى ، آیا کسى را که عادل بود و نزد مسیح ، عیسى بن مریم مقدم بود مى پذیرى ؟
جاثلیق : این مرد عادل کیست ، نامش را ببر.
امام ـ علیه السلام ـ درباره ی <یوحناى > دیلمى چه مى گویى ؟
جاثلیق : به به ! محبوبترین فرد نزد مسیح را بیان کردى.
امام ـ علیه السلام ـ تو را سوگند مى دهم آیا انجیل این سخن را بیان مى کند که یوحنا گفت : حضرت مسیح مرا از دین محمد عربى باخبر ساخت و به من بشارت داد که بعد از او چنین پیامبرى خواهد آمد، من نیز به حواریون بشارت دادم و آنها به او ایمان آوردند؟
جاثلیق گفت : آرى ! این سخن را یوحنا از مسیح نقل کرده و بشارت به نبوت مردى و نیز بشارت به اهل بیت و وصیش داده است ، اما نگفته است این در چه زمانى واقع مى شود و این گروه را براى ما نام نبرده تا آنها را بشناسیم .
امام ـ علیه السلام ـ اگر ما کسى را بیاوریم که انجیل را بخواند و آیاتى از آن را که نام محمد(ص ) و اهل بیتش و امتش در آنها است ، تلاوت کند آیا ایمان به او مى آورى ؟
جاثلیق : بسیار خوب است.
امام ـ علیه السلام ـ به نسطاس رومى فرمود: آیا سِفْرِ سوم انجیل را از حفظ دارى ؟
نسطاس گفت : بلى ، از حفظ دارم.
سپس امام به رأس الجالوت (بزرگ یهودیان ) رو کرد و فرمود: آیا تو هم انجیل را مى خوانى ؟ گفت آرى به جان خودم سوگند. فرمود سِفْرِ سوم را بر گیر، اگر در آن ذکرى از محمد و اهل بیتش بود به نفع من شهادت ده و اگر نبود شهادت نده .
سپس امام ـ علیه السلام ـ سِفْرِ سوم را قرائت کرد تا به نام پیامبر(ص ) رسید، آنگاه متوقف شد و رو به جاثلیق کرد و فرمود: اى نصرانى ! تو را به حق مسیح و مادرش آیا قبول دارى که من از انجیل باخبرم ؟
جاثلیق : آرى
سپس امام ـ علیه السلام ـ نام پیامبر(ص ) و اهل بیت و امتش را براى او تلاوت کرد، سپس افزود: اى نصرانى ! چه مى گویى ، این سخن عیسى بن مریم است ؟ اگر تکذیب کنى آنچه را که انجیل در این زمینه مى گوید، موسى و عیسى هر دو را تکذیب کرده اى و کافر شده اى.
جاثلیق : من آنچه را که وجود آن در انجیل براى من روشن شده است انکار نمى کنم و به آن اعتراف دارم.
امام ـ علیه السلام ـ همگى شاهد باشید او اقرار کرد، سپس فرمود: اى جاثلیق : هر سوءال مى خواهى بکن
جاثلیق : از حواریان عیسى بن مریم خبر ده که آنها چند نفر بودند و نیز خبر ده که علماى انجیل چند نفر بودند؟
امام ـ علیه السلام ـ : از شخص آگاهى سوءال کردى ، حواریون دوازده نفر بودند و اعلم و افضل آنها لوقا بود. اما علماى بزرگ نصارى سه نفر بودند: یوحناى اکبر در سرزمین باخ ، یوحناى دیگرى در قرقیسا و یوحناى دیلمى در رجاز، و نام پیامبر و اهل بیت و امتش نزد او بود، و او بود که به امت عیسى و بنى اسرائیل بشارت داد.
سپس فرمود: اى نصرانى به خدا سوگند ما ایمان به آن عیسى داریم که ایمان به محمد(ص ) داشت ، ولى تنها ایرادى که به پیامبر شما عیسى داریم این بود که او کم روزه مى گرفت و کم نماز مى خواند.
جاثلیق ناگهان متحیر شد و گفت : به خدا سوگند علم خود را باطل کردى ، و پایه ی کار خویش را ضعیف نمودى ، و من گمان مى کردم تو اعلم مسلمانان هستى.
امام ـ علیه السلام ـ : مگر چه شده ؟
جاثلیق : به خاطر اینکه مى گویى عیسى ضعیف و کم روزه و کم نماز بود، در حالى عیسى حتى یک روز را افطار نکرد و هیچ شبى را (به طور کامل ) نخوابید و صائم الدهر و قائم اللیل بود
امام ـ علیه السلام ـ : براى چه کسى روزه مى گرفت و نماز مى خواند؟
جاثلیق نتواتنست پاسخ گوید و ساکت شد (زیرا اگر اعتراف به عبودیت عیسى مى کرد با ادعاى الوهیت او سازگار نبود.
امام ـ علیه السلام ـ : اى نصرانى ، سوءال دیگرى از تو دارم.
جاثلیق ، با تواضع ، گفت : اگر بدانم پاسخ مى گویم.
امام ـ علیه السلام ـ : تو انکار مى کنى که عیسى مردگان را به اذن خداوند متعال زنده مى کرد؟
جاثلیق در بن بست قرار گرفت و بناچار گفت : انکار مى کنم ، چرا که آن کس که مردگان را زنده کند و کور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا دهد او پروردگار است و مستحق الوهیّت.
امام ـ علیه السلام ـ حضرت الیسع نیز همین کار را مى کرد و او بر آب راه رفت و مردگان را زنده کرد و نابینا و مبتلا به برص را شفا داد، اما امتش قائل به الوهیت او نشدند و کسى او را عبادت نکرد. حزقیل پیامبر نیز همان کار مسیح را انجام داد و مردگان را زنده کرد.
سپس رو به رأس الجالوت کرده فرمود: اى رأس الجالوت ، آیا اینها را در تورات مى یابى که بخت النصر اسیران بنى اسرائیل را در آن زمان که حکومت با بیت المقدس مبارزه کرد به بابل آورد، خداوند حزقیل را به سوى آنها فرستاد و او مردگان آنها را زنده کرد؟ این واقعیت در تورات مضبوط است ، هیچ کس جز منکران حق از آن را انکار نمى کنند.
رأس الجالوت : ما این را شنیده ایم و مى دانیم.
امام ـ علیه السلام ـ : راست مى گویى ، سپس افزود: اى یهودى این سِفْر از تورات را بگیر، و آنگاه خود شروع به خواندن آیاتى از تورات کرد، مرد یهودى تکانى خورد و در شگفت فرو رفت.
سپس امام ـ علیه السلام ـ رو به نصرانى کرد و قسمتى از معجزات پیامبر اسلام (ص ) را درباره ی زنده شدن بعضى از مردگان به دست او و شفاى بعضى از بیماران غیر قابل علاج را به برکت او برشمرد و فرمود: با اینهمه ما هرگز او را پروردگار خود نمى دانیم ، اگر به خاطر این گونه معجزات ، عیسى را خداى خود بدانید باید <الیسع > و <حزقیل > را نیز معبود خویش بشمارید، زیرا آنها نیز مردگان را زنده کردند و نیز ابراهیم خلیل پرندگانى را گرفت و سر برید و آنها را بر کوههاى اطراف قرار داد، سپس آنها را فرا خواند و همگى زنده شدند، موسى بن عمران نیز چنین کارى را در مورد هفتاد نفر که با او به کوه طور آمده بودند و بر اثر صاعقه مردند انجام داد، تو هرگز نمى توانى این حقایق را انکار کنى ، زیرا تورات و انجیل و زبور و قرآن از آن سخن گفته اند، پس باید همه اینها را خداى خویش بدانیم.
جاثلیق پاسخى نداشت بدهد، تسلیم شد و گفت : سخن ، سخن تواست و معبودى جز خداوند یگانه نیست.
سپس امام ـ علیه السلام ـ در باب کتاب اشعیا از او و رأس الجالوت سوءال کرد. او گفت : من از آن بخوبى آگاهم . فرمود: این جمله را به خاطر دارید که اشعیا گفت : من کسى را دیدم که بر دراز گوشى سوار است و لباسهایى از نور در تن کرده (اشاره به حضرت مسیح ) و کسى را دیدم که بر شتر سوار است و نورش مثل نور ماه (اشاره به پیامبر اسلام (ص ) ) گفتند: آرى اشعیا چنین سخنى را گفته است.
امام ـ علیه السلام ـ افزود: اى نصرانى ، این سخن مسیح را در انجیل به خاطر دارى که فرمود: من به سوى پروردگار شما و پروردگار خودم مى روم و <بارقلیطا> مى آید و درباره ی من شهادت به حق مى دهد (آن گونه که من درباره ی او شهادت داده ام ) و همه چیز را براى شما تفسیر مى کند؟(54)
جاثلیق : آنچه را از انجیل مى گویى ما به آن معترفیم.
سپس امام ـ علیه السلام ـ سوءالات دیگرى درباره ی انجیل و از میان رفتن نخستین انجیل و بعد نوشته شدن آن به وسیله ی چهار نفر: مرقس ، لوقا، یوحنا و متّى که هرکدام نشستند و انجیلى را نوشتند (انجیلهایى که هم اکنون موجود و در دست مسیحیان است )، سخن گفت و تناقضهایى از کلام جاثلیق گرفت.
جاثلیق بکلى درمانده شده بود، به گونه اى که هیچ راه فرار نداشت . لذا هنگامى که امام ـ علیه السلام ـ بار دیگر به او فرمود: اى جاثلیق ، هر چه مى خواهى سوءال کن ، او از هر گونه سوءالى خود دارى کرد و گفت : اکنون شخص دیگرى غیر از من سوءال کند، قسم به حق مسیح که گمان نمى کردم در میان مسلمانان کسى مثل تو باشد.(55)
1-طبرسى، اعلام الورى با علام الهدى، ط 3، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ص 313- کلینى، الأصول من الکافى، تهران، مکتبةالصدوق، 1381 ه".ق، ج 1، ص 486- شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبةبصیرتى، ص 304/
2-طبرسى، همان کتاب، ص 313- مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المکتبةالاسلامیة، 1385 ه".ق، ج 49، ص 5 و 7-صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 14/
3-کلینى، همان کتاب، ص 486- شیخ مفید، همان کتاب، ص 304/
4-مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1385 ه".ق، ج 48، ص 227- صدوق، عیون اخبار الرضا، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ج 1، ص 100/
5-دوق، همان کتاب، ج 2، ص 226- على بن عیسى الأربلى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبةبنى هاشمى، 1381 ه".ق، ج 3، ص 105/
6-صدوق، همان کتاب، ص 226- على بن عیسى، همان کتاب، ج 3، ص 105- مجلسى، همان کتاب، ج 49، ص 115/
7-لینى، الروضةمن الکافى، ط 4، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1362، ه".ش، ص 257- محقق، سید على، زندگانى پیشواى هشتم، امام على بن موسى الرضا علیهالسلام -، قم، انتشارات نسل جوان، ص 52- 59- مجلسى، همان کتاب، ج 49، ص 115/
8-امام بعدها در خراسان از موقعیت و محبوبیت خود در این دوران در مدینه با خرسندى یاد مىکرد، چنانکه روزى به مأمون که به مناسبت ولیعهدى انتظاراتى از حضرت داشت، فرمود:
«...این امر(ولیعهدى) هرگز نعمتى برایم نیفزوده است. من در مدینه که بودم، دستخطم در شرق و غرب اجرا مىشد. در آن موقع استر خود را سوار مىشدم و آرام در کوچههاى مدینه راه مىپیمودم و در مدینه کسى از من عزیزتر و محترمتر نبود...» (مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المکتبةالاسلامیة، 1385 ه".ق، ج 49، ص 155 - کلینى، الروضةمن الکافى، ص 151- نیز ر.ک به: صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 167/
9-محقق، سید على، زندگانى پیشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا علیهالسلام، قم، انتشارات نسل جوان، ص 58-59/
10- الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 6، ص 87/
11-محقق، سید على، زندگانى پیشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا علیهالسلام -، قم، انتشارات نسل جوان، ص 60/
12-این داستان چنین نقل شده است: زبیده با هارون الرشید شطرنج بازى مىکرد و چون رشید بازى را باخت، زبیده به او حکم کرد که باید با زشتترین کنیز آشپزخانهاش همبستر شود. رشید که از این امر بسى کراهت داشت، حاضر شد مالیاتهاى سراسر مصر و عراق را به زبیده ببخشد تا او را از اجراى این حکم منصرف سازد، ولى زبیده نپذیرفت. رشید بناچار کنیزى بنام «مراجل» را یافت که واجد همه این صفات تنفرآمیز بود.و با او همبستر شد و مأمون متولد گردید(دمیرى، حیاةالحیوان، قاهره، مکتبةالتجاریةالکبرى، 1383 ه".ق). این داستان منافات با آن ندارد که گفتهاند: مأمون در شبى زاده شد که رشید به خلافت رسید، زیرا ولیعهدها نیز پیش از رسیدن به خلافت بزرگترین قلمروها را در اختیار داشتند. مثلا همین رشید سراسر کشور خود را میان سه فرزندش تقسیم کرده بود(مرتضى الحسینى، سید جعفر، زندگى سیاسى هشتمین امام، ترجمه دکتر سید خلیل خلیلیان، چاپ چهارم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1365 ه".ش، ص 97)/
13-مرتضى الحسینى همان کتاب، ص 97-100/
14- در مدارک اصیل تاریخى هنگام دعوت امام به مرو، نامى از خلافت یا ولایتعهد آن حضرت به میان نیامده است و ظاهراً این فکرى بوده که بعداً براى مأمون پیش آمده و یا اگر هم قبلاً این فکر را داشته ابراز نمىکرده است. در این میان، تنها بیهقى جریان را به نحو دیگرى ضبط کرده، و حتى مىنویسد: طاهر در عراق با امام به ولایتعهد بیعت کرد؛ ولى این نقل چندان صحیح به نظر نمىرسد، زیرا اولاً طاهر در بغداد بوده و مسیر حضرت را همه از طریق بصره نوشتهاند و ثانیاً، نقل بیهقى، از ابتدا بحث از ولایتعهد دارد و سخنى از اصل انتقال خلافت در آن نیست، در حالى که اغلب مورخان مىنویسند: مأمون به حضرت ابتدأاً پیشنهاد انتقال خلافت مىکرد. با این حال در بعضى از رسالههایى که به فارسى یا عربى در شرح حال آن حضرت نگاشته شده، مسئله بکلى خلط شده و دعوت از آن حضرت را رسماً به عنوان دعوت براى قبول خلافت تلقى کردهاند (محقق، سیدعلى، زندگانى پیشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا - علیهالسلام -، قم انتشارات نسل جوان، ص 72)/
15-على بن عیسى الاربلى،، کشف الغمّة، تبریز، مکتبةبنى هاشمى، 1381 ه".ق، ج3، ص 65 - شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبةبصیرتى، ص 309 - فتّال نیشابورى، روضةالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسةالأعلمى للمطبوعات، 1406 ه".ق، ص 247/
16-مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المکتبةالاسلامیة، 1385 ه".ق، ج 49، ص 117، نیز ر.ک به: على بن عیسى الاربلى، همان کتاب، ج 3، ص 95/
17-مجلسى، بحارالأنوار، ج 49، ص 117/
18-مرحوم سیدعبدالکریم بن طاووس، صاحب فرحةالغرى، متوفاى 693 ه"، شرحى در مورد ورود آن حضرت به قم نقل کرده است که در جاى دیگرى دیده نمىشود. با توجه به اینکه شیخ صدوق علیه الرحمةکه خود قمى بوده و فاصله زیادى هم با زمان آن حضرت نداشته است، چیزى از آمدن آن حضرت به قم نقل نمىکند، بلکه مسیر دیگرى را ذکر مىکند، نقل ابن طاووس چندان متقن به نظر نمىرسد (محقق، سیدعلى، زندگانى پیشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا - علیهالسلام -، قم، انتشارات نسل جوان، ص 74)/
19- محقق، همان کتاب ص 70 - 74/
20- الاربلى، همان کتاب ج 3، ص 66 - شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبةبصیرتى، ص 310 فتال نیشابورى، روضةالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسةالأعلمى للمطبوعات، 1406 ه".ق، ص 248/
21-شیخ مفید، همان کتاب، ص 310 - على بن عیسى، همان کتاب، ج 3، ص 65 - طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، ط 3، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ص 333 - فتال نیشابورى، همان کتاب، ص 248/
22-صدوق، علل الشرایع، قم، منشورات مکتبةالطباطبائى، ج 1، ص 226 - فتال نیشابورى، روضةالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسةالأعلمى للمطبوعات، ص 247/
23- طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، ط 3، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ص 334 - شیخ مفید، ارشاد، قم، منشورات مکبتةبصیرتى، ص 310/
24- على بن عیسى الاربلى مى گوید: من این عهدنامه را به خط امام و مأمون در سال 670هجرى مشاهده
کردم . وى متن آن را نسخه بردارى نموده در کتاب خود، کشف الغمّه ، آورده است (ج 3 ص 123 128
25- محقق ، سید على ، زندگانى پیشواى هشتم ، امام على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ، قم ، انتشارات نسل جوان ، ص 82ـ 87
26- على بن عیسى ، همان کتاب ، ج 3 ص 67ـ شیخ مفید، همان کتاب ، ص 312 فتال نیشابورى ، همان کتاب ، ص 249
27- مرتضى الحسینى ، سید جعفر، زندگى سیاسى هشتمین امام ، ترجمه ی دکتر سید خلیل خلیلیان ، چاپ چهارم ، تهران ، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، 1365ه.ش ، ص 97ـ 123با تلخیص و اندکى تغییر در عبارت . )
28- محقق ، همان کتاب ، ص 138ـ 141
29- ابن شهر اشوب ، مناقب آل ابى طالب ، قم ، موءسسه ی انتشارات علامه ، ج 4 ص 364ـ صدوق ، عیون اخبار الرضا، تهران ، دارالکتب الاسلامیة، ج 2 ص 141ـ مجلسى ، بحارالاءنوار، تهران ، المکتبةالاسلامیة، 1385ه.ق ، ج 49 ص 140
30- مرتضى الحسینى ، سید جعفر، همان کتاب ، ص 162ـ 165با تلخیص و اندکى تغییر در عبارت .
31- مرتضى الحسینى ، سید جعفر، همان کتاب ، ص 168ـ 183 با تلخیص و اندکى تغییر در عبارت .
32- ابن ندیم ، الفهرست ، قاهره ، المکتبةالتجاریةالکبرى ، ص 353
33- جرجى زیدان ، تاریخ تمدن اسلام ، ترجمه ی على جواهر کلام ، تهران ، موءسسه ی امیر کبیر، 1336ه.ش ، ج 3 ص 216
34- مجموعه ی آثار دومین کنگره ی جهانى حضرت رضا ـ علیه السلام ، 1366ه.ش ، مقاله ی آیت الله ناصر مکارم شیرازى ، ج 1 ص 428ـ 432با اندکى تلخیص و تغییر در عبارات .
35- درباره ی فتنه ی خلق قرآن در سیره ی امام هادى ـ علیه السلام ـ بتفصیل بحث کرده ایم .
36- جرجى زیدان ، همان کتاب ، ج 3 ص 212ـ 215
37- دکتر ابراهیم حسن ، حسن ، تاریخ سیاسى اسلام ، ترجمه ابوالقاسم پاینده ، چاپ چهارم ، تهران ، انتشارات جاویدان ، 1360ه. ش ، ج 2 ص 296ـ 299
38- دکتر طه حسین ، اندیشمند معاصر مصرى ، درباره تاءثیر ناروایى که آشنایى مسلمانان با فرهنگهاى بیگانه بخصوص فرهنگ یونانى گذاشت ، مى نویسد: سپس چیزى نگذشت که مسلمانان با فرهنگهاى بیگانه بخصوص با فرهنگ یونانى و از همه بیشتر با فلسفه یونان آشنا شدند. اینها همه روى مسلمانان اثر گذاشت و آن را وسیله ء دفاع از دین خود قرار دادند. آنگاه قدمى فراتر نهادند و عقل قاصر بشرى را بر هر چیزى حاکم شمردند و گمان کردند تنها عقل سرچشمه ی معرفت است و تدریجاً خود را بى نیاز از سر چشمه ی وحى دانستند. این ایمان افراطى به عقل ، آنان را فریفته ساخت و به افراط و دورى از حق گرفتار آمدند. همین اشتباه بود که درهاى اختلاف را به روى آنان گشود و هر جمعیتى به استدلالات واهى تمس جستند و شماره ی فرقه هاى آنان را از هفتاد گذراند (آئینه ء اسلام ، ترجمه ی دکتر محمد ابراهیم آیتى ، تهران ، شرکت انتشار، 1339ه.ش ، ص 266
39- گوستاولوبون فرانسوى مى گوید: حقیقت مطلب این است که سلطنت سیاسى اعراب در زمان هارون و پسرش مأمون به اوج قدرت رسید، زیرا حد شرقى سلطنت آنها در آسیا، مرز چین بود، و در آفریقا، اعراب ، قبائل وحشى را تا مرزهاى حبشه ، و رومیان را تا تنگه ی بسفور به عقب راندند و همچنان تا کرانه هاى اقیانوس اطلس پیش رفتند
(تاریخ تمدن اسلام و عرب ، ترجمه ی سید هاشم حسینى ، تهران ، کتابفروشى اسلامیه ، ص 211.
40- عیون اخبار الرضا ـ علیه السلام ، تهران ، دارالکتب الاسلامیة، ج 1 ص 179ـ مجلسى ، بحار الانوار، تهران ، ، 1385ه ق ، ج 49 ص 177
41- صدوق ، همان کتاب ، ج 2 ص 185ـ مجلسى ، همان کتاب ، ص 189
42- صدوق ، همان کتاب ، ص 239 مجلسى ، همان کتاب ، ص 290
43- مجلسى ، همان کتاب ، ص 175ـ الشیخ عزیز الله العطاردى الخبوشانى ، مسند الامام الرضا، الموءتمر العالمى للامام الرضا ـ علیه بالسلام ، 1406ق ، ج 2 ص 75
44- جاثلیق (به کسر <ث > و <لام )> لفظى یونانى است به معناى رئیس اسقفها و پیشواى عیسوى ، لقبى است که به علماى بزرگ نصارى داده مى شد و نام شخص خاصى نیست (المنجد) و شاید معرَّب کاتولیک بوده باشد
45- رأس الجالوت لقب دانشمندان و بزرگان ملت یهود است (این نیز اسم خاص نیست
46- هربز اکبر، یا هیربد اکبر لقبى است که مخصوص بزرگ زردشتیان بوده ، به معناى پیشواى بزرگ مذهبى و قاضى زردشتى و خادم آتشکده
47- عمران صابى چنانکه از نامش پیداست ، از مذهب صابئین دفاع مى کرد. صابئین گروهى هستند که خود را پیرو حضرت یحیى مى دانندولى به دو گروه موحد و مشرک تقسیم شده اند:
گروهى از آنان رو به ستاره پرستى آورده اند، لذا آنها را گاه به عنوان ستاره پرستان مى نامند. مرکز آنها سابقا شهر حران در عراق بود، سپس به مناطق دیگرى از عراق و خوزستان روى آوردند. آنها طبق عقاید خود بیشتر در کنار نهرهاى بزرگ زندگى مى کنند و هم اکنون گروهى از آنان در اهواز و بعضى مناطق دیگر به سر مى برند
48- سلیمان مروزى مشهورترین عالم علم کلام در خطه ی خراسان در عصر مأمون بود براى او احترام زیادى قائل مى شد
49- على بن محمد بن جهم ، ناصبى و دشمن اهل بیت بوده است . مرحوم صدوق روایتى از على بن محمد بن جهم نقل کرده که از آن استفاده مى شود که وى نسبت به حضرت رضا ـ علیه السلام ـ محبت داشته است ، آنگاه در ذیل همین حدیث آورده است که : هذا الحدیث غریب من طریق على بن محمد بن الجهم مع نصبه و بغضه و عداوته لاءهل البیت ـ علیهم السلام ) عیون اخبار الرضا، تهران ، دار الکتب الاسلامیة، 1377(هـ. ق ج 1 ص 204. صاحب جامع الرواةنیز همین مطلب را در شرح حال او آورده است (جامع الرواة، منشورات مکتبةآیت الله العظمى المرعشى النجفى ، قم 1403هـ. ق ، ج 1 ص 596ـ 597
50- با اینکه علماى رجال ، حسن بن سهل نوفلى را توثیق نکرده اند، اما گفته اند: او را کتابى است خوب و کثیر الفائده (اردبیلى ، جامع الرواة، قم ، مکتبةآیت الله العظمى المرعشى النجفى ، 1403هق ، ج 1 ص 226
51- صدوق ، همان کتاب ، ج 1 ص 155
52- سویق شربت مخصوصى بوده که با آرد درست مى کردند
53- فرزند امام صادق ـ علیه السلام ـ و عموى امام على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ـ
54- مقصود از <بارقلیطا> یا <فارقلیطا>، که حضرت مسیح از آمدن او خبر داده است ، حضرت محمد(ص ) مى باشد و این پیشگویى در انجیل <یوحنّا> در ابواب 14و 15و 16 وارد شده است ، و قرآن مجید نیز در آیه ی 6از سوره صَف ّ، این معنا را از قول حضرت عیسى ـ علیه السلام ـ نقل کرده است (براى اطلاع بیشتر در این زمینه رجوع شود به کتاب <احمد موعود انجیل >، تاءلیف استاد جعفر سبحانى ، انتشارات توحید، قم ، 1361هـ. ش ، ص 97ـ 133
55- مجموعه ی آثار دومین کنگره ی جهانى حضرت رضا ـ علیه السلام ، 1366هـ.ش ، ج 1 ص 432ـ 452 مقاله ء آیت الله ناصر مکارم شیرازى ، با تلخیص
تربیت عبارت است از شکوفا سازى استعدادها و جهت دهى آن به سوى کمال مطلوب.
تربیت ضرورىترین نیاز انسان در زندگى است. انسان بدون تربیت صحیح ره به جایى نمىبرد، نه از باغ زندگى خویش میوه شیرینمىچیند و نه کام انسانهاى دیگر را از ثمرات درخت وجود خود شیرین مىکند؛و بالاتر آنکه نه به درک معناى انسانیت نایل مىآید و نه به فتح قلههاىرفیع انسانیت دست مىیازد. بدین جهت تربیت عالیترین هدف پیامبران و اساسىترینپیام کتب و اولین و ضرورىترین وظیفه والدین است.
ضرورت و اهمیت تربیت،والدین را بر آن مىدارد که به این مسوولیتبزرگ ارجى دو چندان نهند؛ براىایفاى درست آن خود را به صلاح و آگاهى از روش و فنون تربیت مجهز بسازند و باالگو گرفتن از مربیان موفق در انجام دادن این وظیفه مهم بکوشند. بىشک معصومان علیهم السلام موفقترین مربیان و سیره قولى و عملى آنهامطمئنترین الگو براى والدین در امر ظریف و پرپیچ و خم تربیت است.
این مقاله بر آن است تا نکاتى از سیره تربیتى امام رضا(ع) در تربیت فرزند رایادآورى کند و گامى، هر چند ناچیز، در ترویج معارف اهلبیتبردارد.
سیره تربیتى امام رضا(ع)، با توجه به سفر آن حضرت به خراسان و دورى از کانونخانواده و نیز تک فرزندى چنانکه برخى از بزرگان قایلند بسیار قابلتوجه است؛ چرا که تربیت فرزند یگانه آن هم از راه دور شیوهاى خاص مىطلبد.
تربیت جریانى مستمر و فعالیتى تدریجى است که نه مرزمىشناسد و نه زمان و مکان؛ بلکه به درازاى عمر است و به پهناى ابعادوجودى عالم اکبر، یعنى انسان. درخت تربیت زود ثمر نمىدهد و نباید انتظارداشتیک شبه یا چند ماهه در امر ظریف و پیچیده تربیت معجزه انجام گیرد؛ بلکهباید از سالها قبل از تولد زمینه تربیت صحیح را فراهم کرد و بعد از تولد،بتدریجبا صبر و حوصله، به انجام آن پرداخت. در سیره ائمه اطهار علیهم السلامو دیدگاههاى آنان مسایلى چون انتخاب همسر شایسته، لزوم رعایت آداب ازدواج،توجه به مواقع و شرایط انعقاد نطفه، مراقبتهاى ایام باردارى و ... حکایت ازاین نکته مهم دارد.
الف) انتخاب همسر صالح و شایسته
صفوان بنیحیى از امامرضا(ع) نقل کرده است که فرمود: هیچ سودى براى مرد بهتر از همسر صالح، کههنگام دیدن وى شوهر خوشحال شود و در غیاب شوهر نگهدار خود و اموالش باشد،نیست.
همچنانکه زن باید صالح و شایسته باشد، مرد نیز باید شایسته باشد. بروالدین است که به کمک دخترانشان، شوهران شایسته و صالحى براى آنانانتخاب کنند. حسین بنبشار واسطى مىگوید: خدمت امام رضا(ع) نامه نوشتم که یکىاز بستگانم از دخترم خواستگارى کرده است، ولى مرد بد اخلاقى است. [آیا صلاحهست که دخترم را به ازدواج او در آورم؟] حضرت فرمود: اگر بداخلاق است، دخترترا به ازدواج او در نیاور.
ب) رعایت آداب ازدواج
بعد از انتخاب همسر شایسته، در طلیعه ازدواج بایدمهمترین هدف ازدواج، که همان تربیت فرزندان صالح است، مورد توجه باشد ویاد خداوند متعال میهمان قلبهاى پاک زن و مرد بوده و آنها باید، ضمن رعایتسایر آداب نکاح، از خداوند فرزند سالم و صالح طلب کنند. در کتاب شریف فقهالرضا، که به حضرت رضا(ع) منسوب است، در مورد اولین برخورد زن و مرد، خطاببه شوهر، چنین آمده است: هنگامى که زن به خانه تو وارد شد، پیشانىاش را بگیر؛ او را به طرف قبلهبنشان و بگو: «خداوندا، او را به امانت گرفتهام و با میثاق تو بر خود حلالکردهام؛ پروردگارا، از او فرزند با برکت و سالم روزىام کن و شیطان را درنطفهام شریک مساز و سهمى براى او قرار مده.»
ج) مراقبتهاى ایام باردارى
بعد از انعقاد نطفه، مراقبتهاى ایام باردارى بسیار مهم و ضرورى است. توجه بهوضعیت روانى همسر، گستراندن بستر آرامش در منزل و خارج آن و نیز تغذیه مناسبو سالم از ضرورتهاى این دوره است. علاوه بر غذاى سالم و مقوى، استفاده ازبرخى میوهها و خوراکیها مىتواند در آینده کودک و شخصیت و صفاتش مؤثر باشد،بدین جهت، معصومان علیهم السلام بهرهگیرى از برخى خوردنیها در ایام باردارىتوصیه کردهاند. محمد بن سنان از امام رضا(ع) نقل کرده است که آن حضرت فرمود: «همسران باردارتان را کندر دهید؛ اگر حمل آنها پسر باشد، پاکیزه قلب ودانشمند و شجاع خواهد شد و اگر دختر باشد، خوش اخلاق و زیبا مىشود و نزدشوهرش منزلت مىیابد.»
ناگفته پیداست که این نوع خوراکیها علت تامه پدیدآمدن این صفات نیست و عوامل دیگر هم مؤثر است.
بعد از تولد، کودک قدم به جهانى نو مىگذارد. در اولین گامباید آواى توحید را در گوش نوزاد زمزمه کرد، فضاى هستىاش را از نسیم خوشتوحید و بندگى عطرآگین ساخت و با افشاندن بذر توحید سرزمین وجودش را ازلالههاى زیباى ذکر الهى سرشار کرد. امام رضا(ع) فرمود هنگام تولد فرزند درگوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگویید.
هر واژهاى حکایت از معنایى مىکند. زیبایى و رکیک بودن واژهها بستگى مستقیم به معناى آنها دارد. گرچه معناامرى اعتبارى است و در نامگذارى چندان مورد توجه نیست؛ ولى هنگام به کاربردن آنها معانى ناخودآگاه تداعى مىشود. نام نیکو مایه سربلندى و افتخار ونام زشتباعثسرشکستگى و احیانا احساس حقارت است. زیرا نام تا پایان عمر باانسان همراه است و فرد همواره با آثار خوب و بدش مواجه است. ائمه طاهرینعلیهم السلام هم خود نامهاى نیکو براى فرزندانشان بر مىگزیدند و هم دیگران رابدین امر سفارش مىکردند. امام هشتم شیعیان نام نیکوى محمد را بر فرزنددلبندش نهاد و از تاثیر این نام نیکو چنین پرده برداشت: «خانهاى که در آننام محمد باشد، روز و شبشان را با خیر و نیکى به پایان مىرسانند.»
نوزاد انسان گلى نو رسیده است که بتدریجبه رشد و شکوفایىمىرسد. به ثمر نشستن گل به مراقبت دائمى باغبان نیاز دارد. والدین، بویژهمادر، باغبانان دلسوز زندگىاند و گلهاى معطر زندگیشان به مراقبت همه جانبهآنان نیاز دارد. مراقبت از سلامت جسمانى، تغذیه مناسب، تامین آرامش و سلامتروانى و تامین نیازهاى عاطفى نوزاد در رشد جسمانى، عاطفى و تکامل معنوىاشتاثیر بسزا دارد. به ویژه در نخستین روزهاى زندگى که نوزاد، به خاطربیگانگى با محیط جدید و ضعف و ناتوانى، به مراقبت و توجه افزونتر نیازمنداست.
حکیمه خواهر امام رضا(ع) گفته است: وقتى زمان وضع حمل خیزران، مادر حضرت جواد(ع)، رسید، حضرت رضا(ع) مرا صدا زد و فرمود: هنگام وضع حمل، پیش او حاضر باش و همراه او و قابلهدرون اتاق برو. آنگاه حضرت چراغى در اتاق گذاشت و در آن را بست. هنگام وضعحمل خیزران چراغ خاموش شد و او ناراحت گردید. در این وضیعتبودیم که حضرتجواد(ع) به دنیا آمد در حالى که بر روى او چیز نازکى مانند پارچه بود، نورشتمام اتاق را روشن کرد و ما به آن نگاه مىکردیم. آنگاه او را در آغوش گرفتم و آن پرده را از او جدا کردم. در این هنگام امامرضا(ع) آمد، در اتاق را باز کرد، جواد(ع) را گرفت، در گهواره گذاشت و بهمن فرمود: «یا حکیمه الزمى مهده»؛ حکیمه مراقب گهوارهاش باش ...
از ویژگیهاى دین اسلام تاکید بر پرورش همه ابعاد زندگىانسان است. هر چند در تربیت اسلامى پرورش ابعاد معنوى هدف اصلى و نهایىاست؛ اما دستیابى به آن هدف بزرگ در پرتو داشتن جسمى سالم و روانى با نشاطامکانپذیر است. در سیره تربیتى امام رضا(ع)، علاوه بر تاکید بر سایر ابعاد،به رعایتبهداشت، تغذیه سالم و نیز عوامل غیر مادى مؤثر در سلامتى مانند صدقهو عقیقه توجه خاص شده است. آن حضرت، در بخشى از مطالبى که براى مامون نوشت،چنین نگاشت: عقیقه کردن براى پسر و دختر، نامگذارى، تراشیدن موهاى سر نوزاددر روز هفتم و معادل وزن موها طلا یا نقره صدقه دادن لازم است.
در سخن دیگرى به نقل از پیامبر اکرم(ص) فرمود: فرزندانتان را در روز هفتمختنه کنید؛ زیرا ختنه باعث پاکى بیشتر و رشد سریعتر آنان مىشود.
علاوه بر اینها، تغذیه سالم و مقوى فرزند مورد توجه حضرت بود. یحیى صنعانىمىگوید: در منى بر حضرت رضا(ع) وارد شدم، در حالى که جواد(ع) در دامانحضرت نشسته بود و حضرت به او موز مىداد.
قدرت درک کودک اندک است و توان فهم معانى کلمات را ندارد. در عین حال سخن گفتن با او نشانه توجه والدین به اوست. کودک این توجه رانوعى اظهار محبت و ابراز عاطفه مىداند و با تمام ضعف و نقصان، گاه با لبخندو زمانى با حرکات دست و پا به آن پاسخ مىدهد. علاوه بر این، مشاهده چگونه سخنگفتن والدین، به ویژه حرکات لب، زمینه مساعدى براى آموزش سخن گفتن کودک پدیدمىآورد.
کلیم بن عمران مىگوید: به امام رضا(ع) گفتم: از خدا بخواه به توفرزندى دهد. حضرت فرمود: من صاحب یک فرزند مىشوم و او وارثم خواهد شد.
هنگامى که امام جواد(ع) به دنیا آمد، حضرت رضا(ع) به اصحابش فرمود: فرزندى به دنیا آمد که شبیه موسى بن عمران شکافنده دریاست و مانند عیسىبن مریم مادرش پاک و مطهر است. راوى در ادامه مىگوید: و کان طول لیلتهیناغیه فى مهده؛ حضرت در تمام طول شب با او صحبت مىکرد.
محبت داروى شفابخش دردها، تسکین دهنده قلبهاست و بهترین راه حلمشکلات و ناسازگاریهاى تربیتى است. حبتبجا، در هر مکان و زمان و در هر مقطع و سن، وسیلهاى کارآمد و مؤثر است. همگان، در هر سن و موقعیت، به عاطفه و محبت نیازمندند؛ اما کودکان،نوجوانان و جوانان بیش از دیگران تشنه جام زلال محبتند.
رفتار نابجا وناقصشان را محبت اصلاح مىکند و ناسازگارى و پرخاشگرى نابجایشان را داروى محبتاز میان مىبرد. آرى، با محبت مىتوان بسیارى از گرهها را گشود و راههاىناهموار را هموار کرد. امام رضا(ع) از این شیوه مؤثر تربیتى به شکلهاىگوناگون بهره مىگرفت. گاهى اوج محبتخود را در قالب جمله زیباى «بابىانت و امى» (پدر و مادرم به فدایت) نشان مىداد و زمانى او را در آغوشمىگرفت، به سینه خود مىفشرد و مىبوسید.
اباصلت مىگوید: هنگامى که جواد(ع) بربستر شهادت پدر وارد شد، حضرت رضا(ع) از بستر برخاست، به سوى او رفت، دستبرگردنش انداخت، او را به سینه فشرد، میان دو چشمش را بوسید و با او سخن گفت... محبت کلید حل بسیارى از مشکلات تربیتى است. گاهى والدین در مقابل اصرارزیاد کودکان بر خواستهاى غیر معقول یا غیر ممکن، رفتارى تند و نامناسبابراز مىکنند؛ ولى حتى در چنین موقعیتى رفتار محبت آمیز مناسبتر و مؤثرتراست.
امیه بن على نقل مىکند: در سالى که امام رضا(ع) حجبه جاى آورد و سپسبه خراسان رفت، من در مکه همراه امام(ع) بودم و امام جواد(ع) نیز همراهشبود. امام(ع) با خانه کعبه وداع کرد. وقتى طوافش تمام شد، به طرف مقام[ابراهیم] رفت و در آنجا نماز گزارد. جواد(ع) که خردسال بود، بر دوش موفق(غلام حضرت) طواف داده مىشد.
جواد(ع) به طرف حجر [اسماعیل] رفت، در آنجا نشستو این امر مدتى طول کشید. موفق به او گفت: جانم به فدایتباد، برخیز. او فرمود: برنمىخیزم تا وقتى که خدابخواهد و در چهرهاش غم نمایان شد. موفق خدمت امام رضا(ع) آمد و گفت: جانم به فدایتباد، جواد(ع) در حجر نشسته، برنمىخیزد. امام رضا(ع) به طرفجواد(ع) آمد و فرمود: برخیز، اى حبیب من. جواد(ع) فرمود: چگونه برخیزم، درحالى که شما با کعبه چنان وداع مىکنید که گویا هرگز به سویش بازنمىگردید! [براى بار سوم] امام رضا(ع) فرمود: برخیز، اى حبیب من. جواد(ع)برخاست.
از این حدیث شریف در مىیابیم که امام رضا(ع) در مقابل اصرار جواد (ع) هرگز به او تندى نکرد؛ بلکه با جملات محبت آمیزى چون «قم یا حبیبى» و صبرو حوصله فرزند خردسالش را قانع کرد.
بىشک هر انسانى در هر مقطع سنى، با توجه به برداشتى که از ارزش ومنزلتخویش دارد، براى خود احترام و شخصیت قایل است. هر انسانى خود رادوست دارد و دوست دارد که مورد احترام دیگران واقع شود. کودک و نوجوان نیزهر چند به رشد اجتماعى و عقلانى کافى نرسیده است؛ اما براى خود احترام قایلاست.
بدین جهت رفتار احترامآمیز والدین و مربیان نقش مؤثرى در تربیت و رشداو دارد. امام رضا(ع) براى جواد(ع) احترام بسیار قایل بودند و از این شیوهمؤثر در تربیت فرزند بسیار بهره مىبرد.
محمد بن ابىعباد، که به تصویب فضل بنسهل امور نگارش حضرت رضا(ع) را به عهده گرفته بود، مىگوید: حضرت رضا(ع)همواره از فرزند بزرگوارش محمد با کنیه [که نزد عرب علامتبزرگداشت و احتراماست] نام مىبرد و مىفرمود: ابوجعفر به من چنین نوشت و من به ابوجعفر چنیننوشتم. با آنکه امام جواد(ع) در مدینه به سر مىبرد و کودکى بیش نبود، حضرترضا(ع) وى را بسیار احترام مىکرد و نامههایى که از حضرت جواد به وى مىرسید،با کمال بلاغت و نیکویى پاسخ مىداد ...
تشویق در تربیت کودک و نوجوان بسیار مؤثر است. تشویق بجا و مناسبدر فرزندان ایجاد انگیزه و شوق مىکند و آنان را براى انجام کارهاى بزرگترآماده مىسازد.
در واقع تشویق نردبان پیشرفت و موفقیت آنهاست. بدین جهت اینشیوه نیز مورد توجه حضرت رضا(ع) بود. زکریا بن آدم مىگوید: خدمت امام رضا(ع)بودم که حضرت جواد(ع) را نزد ما آوردند. او، که حدود چهار ساله بود، دستهارا بر زمین نهاد و سرش را به طرف آسمان بلند کرد و به فکر فرو رفت. امامرضا(ع) به او فرمود: جانم به فدایت باد، در چه موضوعى چنین اندیشه مىکنى؟ فرمود: در آنچه نسبتبهمادرم فاطمه(س) انجام دادهاند. به خدا قسم، آنها را از قبر بیرون مىآورم،مىسوزانم و خاکسترشان را به دریا مىریزم.
امام رضا(ع) [در مقابل کار نیکویش]او را به خود نزدیک ساخت، بین دو چشمش را بوسید و فرمود: پدر و مادرم بهفدایتباد، تو براى مامتشایستگى دارى.»
زندگى صحنه درسو تجربه است. آنانکه بیشتر عمر خود در کسب تجارب صرف کردهاند، در رویارویى با دشواریها ازتوان فزونتر برخوردارند. کودکان و نوجوانان بهره کمترى از تجربه دارند وبدین سبب به نظارت و کمک والدین نیازمندترند. نظارت مستمر و حساب شده بروضعیت اخلاقى، تحصیلى و رفتارى فرزند یک ضرورت انکارناپذیر در امر تربیت است؛
البته این نظارت باید منطقى و حتىالامکان غیر مستقیم و بجا باشد. نکته مهماین است که نظارت به مواقع حضور والدین، به ویژه پدر، در کانون خانوادهاختصاص ندارد؛ بلکه حتى وقتى پدر براى مدتى از کانون خانواده فاصله مىگیرد وحضور فیزیکى ندارد، باید همچنان از وضعیت فرزندانش آگاه باشد و بر کار آنهانظارت کند.
سفارشهاى پیش از مسافرت و مکاتبه با فرزند در طول سفر، امرىضرورى و کارساز است. حضرت رضا(ع) که به سبب ستم فرمانروایان ناگزیر مدتى دوراز وطن و خاواده به سر برد، به شکلهاى گوناگون همچون نامه و پیامهاىشفاهى از دور بر وضعیت فرزندش جواد(ع) نظارت مىکرد و راهنماییهاى لازم را بهوى ارائه مىدادند.
چنانکه پیش از رفتن به خراسان درباره فرزندانش آنچهشایسته مىنمود، سفارش کرد. اشاره به دو نمونه از رفتار آن حضرت در این زمینه بسیار سودمند مىنماید:
الف) قبل از سفر
ابى محمد وشاء از امام رضا(ع)نقل کرد که حضرت فرمود: هنگامى که خواستم از مدینه به سوى خراسان حرکت کنم، اهل و عیال خود را جمع کردم و از آنها خواستم که با صداى بلند بر منبگریند.
سپس دوازده هزار دینار بین آنها تقسیم کردم و گفتم: من هرگز به سوىشما بر نمىگردم. سپس دست جواد(ع) را گرفتم، وارد مسجد پیامبر(ص) شدم، دست اورا بر قبر گذاشتم و از رسول خدا(ص) نگهدارىاش را طلب کردم.
جواد(ع) [راز کارم را] دریافت و گفت: پدر و مادرم به فدایت، به سوى دشمن مىروى؟ حضرت همهوکلاء و خدام خود را سفارشکرد که به سخنان جواد(ع) گوش فرادهند، از اواطاعتکنند، با او مخالفت نورزند و بعد از وفات من به وى بگروند. و آنها راآگاه کردم که او امام بعد از من و جانشین من است ...
ب) بعد از سفر
ابن ابىنصر مىگوید امام رضا(ع) در نامهاى به حضرت جواد(ع)چنین نوشته بود: اى اباجعفر، به من اطلاع دادند که خدام، هنگام خروج شما ازخانه، شما را از در کوچک بیرون مىبرند و این به خاطر بخل آنهاست تا از شمابه کسى خیرى نرسد؛ [فرزندم] به حقى که بر گردن تو دارم، از تو مىخواهم کهورود و خروجت فقط از در بزرگ باشد. هنگامى که خواستى از خانه خارج شوى،همراه خود طلا و نقره داشته باش و هر که از تو چیزى خواسته، عطا کن. اگرعموهایت از تو طلب کمک کردند، کمتر از پنجاه دینار عطا نکن و بیشتر از آن بهاختیار توست. اگر از عمههایت کسى از تو کمک خواست، کمتر از بیست و پنج دینارمده و بیشتر از آن به اختیار توست. [فرزندم،] این سفارش من به خاطر رشد ورفعت مقام توست، پس به دیگران انفاق کن و از خداى صاحب عرش، ترس فقر وتنگدستى نداشته باش.
توجه به استقلال و خوداتکایى از نکاتمهم تربیتى است. همگام با رشد جسمانى و افزایش سن، توقعات و انتظاراتمردم از کودک افزایش مىیابد و او باید خود را براى ایفاى نقش در جامعه آمادهسازد.
از طرفى وابستگى فرزند به والدین، به ویژه پدر، نه مطلوب است و نههمواره ممکن. زیرا امکان پیش آمدن موقعیت ویژه و محروم شدن فرزند از کمکوالدین انکارناپذیر است. بنابراین، والدین باید ضمن نظارت صحیح و حساب شدهبه تدریج زمینه استقلال و خوداتکایى را در فرزندانشان به وجود آورند و باواگذارى مسوولیتبدانان قدرت اداره زندگى را در آنها تقویت کنند. از نکاتبسیار زیباى سیره تربیتى امام رضا(ع) توجه به این امر مهم است.
آن حضرت بهخوبى براى فرزندش جواد(ع) آیندهنگرى فرمود و چون مىدانست فرزندش در نوجوانىمسوولیتبزرگ رهبرى جامعه اسلامى را به عهده مىگیرد با واگذاردن مسوولیتها بهوى قدرت مدیریت و رهبرى را در او تقویت کرد. امام هشتم(ع)، هنگامى که درمدینه بود، اداره امور خویش را عملا به فرزندش وا نهاد و حضرت جواد(ع)، بااینکه کودک و نوجوان بود، به خوبى از عهده این امر برآمد. حنان بن سدیرمىگوید: ... پیوسته حضرت جواد(ع) با اینکه کودک و نوجوان بود، اداره امورحضرت رضا(ع) را در مدینه به عهده داشت و به خادمان حضرت امر و نهى مىکرد وهیچ یک از خدمتگزاران با وى مخالفت نمىکرد.
این سخن بدان معناست که حضرتجواد(ع) به خوبى مدیریت مىکرد و آنها با او مخالفت نمىکردند.
تربیتباید همه جانبه باشد. پرورش بعد عقلانى و شکوفاساختن استعداد منطق و استدلال در فرزند یکى از مهمترین ابعاد تربیت است.
منطقى بار آوردن فرزند سبب مىشود درستبیندیشد، منطقى تصمیم بگیرد، منطقىرفتار کند و در صورت لزوم، بىهیچ هراسى از دیدگاهها و رفتارهاى خود دفاعکند. سیره تربیتى حضرت رضا(ع) از این منظر نیز الگویى کامل براى همه رهروانآن حضرت است. بنان بن نافع نقل مىکند که روزى مامون از جایى که حضرتجواد(ع) با کودکان بازى مىکرد، مىگذشت.
کودکان از ترس میدان بازى را ترککردند و تنها جواد(ع) آنجا ایستاد. مامون از او پرسید: چرا همراه بچههافرار نکردى؟ فرمود: گناهى مرتکب نشدم تا از ترس بگریزم و جاده هم تنگ نیستتا آن را برایتباز کنم، از هر جا مىخواهى عبور کن.
مامون [از این پاسخ تعجب کرد و] پرسید: تو کیستى؟ حضرت در جواب فرمود: من محمد بن على بن موسىبن جعفر بنمحمد بنعلى بنالحسین بنعلى بنابىطالب علیهم السلام هستم ...
ماهنامه کوثر شماره 17-بناری
میلاد مسعود امام علی بن موسی الرضا(ع) - سال 148 هجری قمری
نام مبارکش: علی بن موسی الرضا(ع) و نسب پدری اش عبارت است از: امام موسی کاظم(ع)، بن امام جعفر صادق(ع)، بن امام محمد باقر(ع)، بن امام زین العابدین(ع)، بن امام حسین(ع)، بن امام علی بن ابی طالب(ع)، که همگی از امامان معصوم بودند.
شایان ذکر است که از میان امامان معصوم (علیهم السلام)، چهار تن از آنان به واژه زیبای "علی" نامیده شده اند و آنان عبارتند از امام اول (علی بن ابی طالب(ع))، امام چهارم (علی بن الحسین(ع))، امام هشتم (علی بن موسی الرضا(ع)) و امام دهم (علی النقی بن محمد تقی(ع)).
کنیه آن حضرت، ابوالحسن است و چون کنیه امام موسی بن جعفر(ع) نیز ابوالحسن بود، کنیه امام رضا(ع) را ابوالحسن ثانی می گویند.
لقب های شریفش عبارتند از: رضا، صابر، رضی، وفی، فاضل و صدیق.
اما لقب "رضا" شهرت بیشتری دارد و آن حضرت را از این جهت "رضا" نامیدند، که پسندیده خدا در آسمان و مورد خرسندی رسول خدا(ص) و ائمه اطهار(ع) در زمین بود و دوستان و دشمنان، به اتفاق از وی خشنود و راضی بودند.
نام مادرش "نجمه" و از بانوان فاضله، پرهیزکار و خردمند عصر خود بود.(1)
از حمیده مصفاة، مادر امام موسی کاظم(ع) روایت شد: هنگامی که "نجمه" را از بازار بردگان خریدم و به خانه آوردم، شبی پیامبر اکرم(ص) را در خواب دیدم، که به من فرمود: ای حمیده! نجمه را به فرزندت موسی کاظم(ع) ببخش و به عقدش درآورد، زیرا به زودی از او فرزندی دیده به جهان گشاید، که بهترین انسان روی زمین خواهد بود. پس من نیز او را به فرزندم موسی کاظم(ع) واگذار کرده و به عقدش درآوردم و پس از مدتی، علی بن موسی الرضا(ع) از وی دیده به جهان گشود و از آن زمان، حضرت امام موسی بن جعفر(ع)، نجمه را "طاهره" نامید.(2)
گفتنی است که برای این بانوی شریف، نام های دیگری چون: أروی، سکن، تکتم، ام البنین، شقراء، خیزران، سمانه و صقر، نیز ذکر شده است. ولی معروفترین آن ها، همان "نجمه" می باشد.(4)
تولد بابرکت امام رضا(ع) را برخی از معصومان پیش از وی، پیش گویی کرده و به آن بشارت داده بودند. از امام صادق(ع) در این باره احادیث چندی وارد شده است. از جمله عبدالله بن فضل هاشمی روایت کرد: مردی از اهالی طوس در محضر امام جعفر صادق(ع) نشسته بود و آن حضرت به وی فرمود: به زودی از صلب فرزندم موسی، مردی به دنیا می آید که مورد خشنودی خداوند سبحان درآسمان و خرسندی بندگانش در زمین خواهد بود. در سرزمین شما از روی ستم و دشمنی مسموم و کشته می گردد و در همان جا غریبانه به خاک سپرده می شود. آگاه باش! هر کسی وی را در غربتش زیارت کند و بداند که او امام و پیشوای شیعیان پس از پدرش بوده و از جانب خداوند متعال، مفترض الطاعه می باشد، همانند کسی است که رسول خدا(ص) را زیارت کرده باشد.(4)
به هر روی، امام رضا(ع) در یازدهم ذی قعده سال 148 قمری در مدینه منوره دیده به جهان گشود و عالم هستی را با انوار الهی و ذاتی خویش، منور ساخت.(5)
گرچه برخی از مورخان و سیره نگاران تاریخ تولد آن حضرت را در یازدهم ذی حجه سال 153 و برخی دیگر یازدهم ذی قعده سال 151 و یا سال 153 قمری ذکر کرده اند، ولیکن معروف و مشهور میان علمای ما، همان ذی قعده سال 148 قمری، چند هفته پس از شهادت جدش امام جعفر صادق(ع) می باشد.
نجمه خاتون، مادر امام رضا(ع) در حدیثی گفت: هنگامی فرزندم رضا را به دنیا آوردم، پدرش امام موسی کاظم(ع) به من فرمود: او را بگیر <و خوب نگه دار> زیرا او بقیه الله در زمین است.(6)
امام رضا(ع) در 35 سالگی، پس از شهادت پدرش امام موسی کاظم(ع) به مقام امامت شیعیان نایل آمد و در 55 سالگی، در خلافت مأمون عباسی و با توطئه وی، در خراسان مسموم و در صفر سال 203 قمری به شهادت رسید.
پی نوشت:
1- زندگانی چهارده معصوم (ترجمه اعلام الوری)، ص 423
2- همان و اثبات الهداة (شیخ حر عاملی)، ج3، ص 233
3- کشف الغمه (علی بن عیسی اربلی)، ج3، ص 71؛ اثبات الهداة، ج3، ص 233
4- اثبات الهداة، ج3، ص 233
5- زندگانی چهارده معصوم، ص 423؛ الارشاد (شیخ مفید)، ص 591؛ منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج2، ص 256
6- اثبات الهداة، ج3، ص 233؛ وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص 90
زندگینامه حضرت امام رضا(ع)
ولادت امام رضا(ع)
ابوالحسن علی بن موسی ع ملقب به «رضا» امام هشتم از ائمه اثنی عشر ع و دهمین معصومین از چهارده معصوم ع. سال تولد آن حضرت را 148 و 153 ق و ماه تولد ایشان را بنا بر روایت ذوالقعده گفته اند .
کنیه آن حضرت ابوالحسن و چون حضرت امیر (ع) نیز مکنی به ابوالحسن بوده است حضرت رضا (ع) را ابوالحسن ثانی گفته اند. مشهورترین لقب ایشان «رضا» بوده که بنابر روایتی در عیون اخبار الرضا (1/13) علت ملقب بودن آن حضرت به «رضا» این بوده است که ...... هم دشمنان مخالف و هم دوستان موافق به (ولایت عهد او) رضایت دادند و چنین چیزی برای هیچیک از پدران او دست نداده بود، از این رو در میان ایشان تنها او به «رضا» نامیده شد. مادر آن حضرت (ام ولد) به اغلب احتمالات از مردم شمال آفریقا یا مغرب مراکش بوده است.
ملاحظات سیاسی در انتخاب لقب ایشان:
به روایت طبری (وقایع سال 201) مأمون آن حضرت را «الرضی من آل محمد» نامید و شیخ صدوق هم بنابر روایتی دیگر در «عیون اخبار الرضا (2/14)» چنین گقته است. باید متذکر شد که اعیان و مبلغان بنی عباس در اواخر عهد بنی امیه مردم را دعوت می کردند که به «رضا از آل محمد» بیعت کنند ، یعنی بی آنکه از کسی نام ببرند می گفتند: چون خلافت بنی امیه درست نیست باید به کسی از خاندان محمد (ص) که مورد رضایت همه باشد بیعت کنند. چون مأمون خود از بنی عباس بود (بنی عباس با حکومت آل علی مخالف بودند) و حضرت علی بن موسی بن جعفر را به ولایتعهدی برگزید. همه از مخالف و موافق به او راضی شدند و مصداق «رضا من آل محمد» در حق آن حضرت صادق آمد و به آن لقب مرسوم و مشهور شد.
شخصیت علمی و اخلاقی آن بزرگوار:
شخصیت ملکوتی و مقام شامخ و زهد اخلاق حضرت رضا (ع) و اعتقاد شیعیان به او سبب شد که نه تنها در مدینه بلکه در سراسر دنیای اسلام به عنوان بزرگترین و محبوبترین فرد خاندان رسول اکرم (ص) مورد قبول عامه باشد و مسلمانان او را بزرگترین پیشوای دین شناسند و نامش را با صلوات و تقدیس ببرند. بیست و چند سال نداشت که در مسجد رسول الله (ص) به فتوی می نشست. علمش بسیار و رفتارش پیامبر گونه و حلم و رافت و احسانش شامل خاص و عام می گردید. کسی را با عمل و سخن خود نمی آزرد، تا حرف مخاطب تمام نمی شد سخنش را قطع نمی کرد. هیچ حاجتمندی را مأیوس باز نمی گرداند. در حضور مهمان به پشتی تکیه نمی داد و پای خود را دراز نمی کرد. هرگز به غلامان و خدمه دشنام نداد و با آنان می نشست و غذا می خورد. شبها کم می خوابید و قرآن بسیار می خواند. شبهای تاریک در مدینه می گشت و مستمندان را کمک می کرد. نظافت را در هر حال رعایت می کرد و عطر بسیار بکار می برد. عادتاً جامه ارزان و خشن می پوشید ولی در مجالس و برای ملاقاتها و پذیرائیها لباس فاخر در بر می کرد. غذا را اندک می خورد و سفره اش رنگین نبود. در هر فرصتی مردم مسلمان را به وظایف خود آگاه می کرد.....
علل تحمیلی ولایتعهدی به امام رضا (ع):
الف) پس از قتل امین ، برادر مأمون، اوضاع عراق و شام سخت آشفته بود و در میان بنی عباس فرد برجسته ای که مورد قبول و رضایت همگان باشد وجود نداشت در یمن و کوفه و بصره و بغداد و ایران عامه مردم از زمان منصور به بعد آن انتظاری را که از خلافت بنی عباس داشتند در نیافتند زیرا مردم تشنه عدل و داد و اسلام واقعی بودند از این رو چشمها و دلها نگران و منتظر خاندان علی (ع) بودند و امیدها و آرزوهای خود را به افراد برجسته و متقی این خاندان بسته بودند. فضل و مأمون ........ با مشاهده اوضاع نابسامان شهرهای مهم و شورش مردم (مانند قیام ابوالسرایا در کوفه و علوی دیگر در یمن) به این نکته پی برده بودند و می خواستند با انتخاب فرد برجسته و ممتازی از خاندان علی به ولیعهدی رضایت مردم را به خود جلب کنند و پایه های خلافت مأمون را مستحکم سازند به همین جهت مأمون در سال 200 ق بنا به گفته طبری رجا بن ابی الضحاک و فرناس خادم (در بعضی از روایات شیعی یا سر خادم) را به مدینه فرستاد تا علی بن موسی بن جعفر (ع) و محمد بن جعفر (عموی حضرت رضا ع) را به خراسان ببرند.
ب) در روایات شیعه آمده است که مأمون به حضرت رضا (ع) نوشت تا از راه بصره و اهواز و فارس به خراسان بروند نه از راه کوفه و قم و دلیل این امر را کثرت شیعیان در کوفه و قم ذکر کرده اند زیرا مأمون می ترسید که شیعیان کوفه و قم به دور آن حضرت جمع شوند. این مؤید آن است که عامل فراخواندن حضرت رضا (ع) به خراسان عاملی سیاسی بوده است و مأمون می ترسیده است که کثرت شیعیان در کوفه و قم سبب شود که آن حضرت را به خلافت بردارند و رشته کار بکلی از دست مأمون خارج گردد.
حدیث سلسله الذهب:
مشهور است که به هنگام ورود حضرت رضا (ع) به نیشاپور طالبان علم و محدثان دور محفه (بارگیر بی قبه، از ادوات سفر برای بار نهادن در آن / فرهنگ دهخدا) آن حضرت که بر استری نهاده بود جمع شدند. و از ایشان خواستند که حدیثی بر آنها املا فرماید. حضرت حدیثی بطور مسلسل از آباء طاهرین خود رسول الله (ص) و جبرئیل از قول خداوند روایت کرد که « کلمه لا اله الا الله حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی» یعنی کلمه توحید با لا اله الا الله حصار و با روی مستحکم من است و هر که بدرون حصار من رفت از عذاب من در امان مانده. این حدیث به جهت مسلسل بودن آن از ائمه اطهار (ع) تا حضرت رسول (ص) به سلسله الذهب معروف شده است. و درباره اینکه چرا آن حضرت این حدیث را املا فرمود باید گفت که آن نوعی دعوت به وحدت کلمه و اتفاق بوده است زیرا اساس و مدخل آن این کلمه است که معتقدان به خود را از هرگونه تشویش و عذابی در امان می دارد و مسلمانان باید با توجه به آن در درون حصار و باروی اسلام از اختلاف کلمه بپرهیزند و مدافع آن حصن در برابر تهاجم خارجی باشند و از دشمنی و مخالفت بر سر مسائل فرعی دوری گزینند.
شرایط پذیرش ولایت عهدی از سوی امام رضا (ع) و مذاکرات بعمل آمده:
..... امام رضا (ع) پس از نیشاپور به طوس و از آنجا به سرخس و سپس به مرو که اقامتگاه مأمون بود رفت. به روایت عیون اخبار الرضا (2/149) مأمون نخست به آن حضرت پیشنهاد کرد که خود خلافت را قبول کند و چون آن حضرت امتناع کرد و در این باب مخاطبات زیاد میان ایشان رد و بدل گردید سرانجام پس از دو ماه اصرار و امتناع ناچار و لایتعهدی را پذیرفت به این شرط که از امر ونهی و حکم و قضا دور باشد و چیزی را تغییر ندهد، علت مقاومت امام این بود که اوضاع را پیش بینی می کرد و بر او مسلم بود رجال دولت که عادت به لا ابالی گری و درازدستی عهد هارون الرشید کرده اند زیر بار حق نخواهند رفت و او قادر به انجام قوانین الهی نخواهد بود. مأمون پس از آن که آن حضرت ولایتعهدی را پذیرفت امر کرد تا لباس سیاه که شعار عباسیان بود ترک شود و در باریان و فرماندهان و سپاهیان و بنی هاشم همه لباس سبز که شعار علویان بود بپوشند. خود نیز جامه سبز پوشید و نام امام را زینت بخش درهم و دینار نمود و مقرر داشت که در همه بلاداسلام بر منابر خطبه به نام امام خوانده شود و این به روایت طبری روز سه شنبه دوم رمضان سال 201 ق بود.
عوامل مؤثر در شهادت و وفات حضرت رضا (ع):
ـ چنانکه اشاره شد ظاهراً فضل بن سهل در ولایت عهدی حضرت رضا (ع) مؤثر بوده است. اما گویا پس از انتخاب آن حضرت به ولایت عهدی وقایعی روی داده است که منجر به مخالفت فضل با حضرت رضا (ع) شده است.
ـ نارضایتی خاندان بنی عباس در بغداد از انتخاب امام رضا (ع) به ولایت عهدی و دشمنی با فضل بن سهل و مأمون بخاطر این انتخاب ـ تأثیر شخصیت کلامی امام رضا (ع) در دوران ولایتعهدی و شهرت آن حضرت که باعث حسادت حاکم وقت یعنی مأمون می شد.
ـ حرکت های پیامبر گونه امام رضا (ع)، چون نماز عید فطر سال 202
(دایره المعارف تشیع / جلد 2/ ص 365
شهادت
ابوالحسن علی بن موسی ع ملقب به «رضا» امام هشتم از ائمه اثنی عشر ع و دهمین معصومین از چهارده معصوم ع. سال تولد آن حضرت را 148 و 153 ق و ماه تولد ایشان را بنا بر روایت ذوالقعده گفته اند .
کنیه آن حضرت ابوالحسن و چون حضرت امیر (ع) نیز مکنی به ابوالحسن بوده است حضرت رضا (ع) را ابوالحسن ثانی گفته اند. مشهورترین لقب ایشان «رضا» بوده که بنابر روایتی در عیون اخبار الرضا (1/13) علت ملقب بودن آن حضرت به «رضا» این بوده است که ...... هم دشمنان مخالف و هم دوستان موافق به (ولایت عهد او) رضایت دادند و چنین چیزی برای هیچیک از پدران او دست نداده بود، از این رو در میان ایشان تنها او به «رضا» نامیده شد. مادر آن حضرت (ام ولد) به اغلب احتمالات از مردم شمال آفریقا یا مغرب مراکش بوده است.
(دایره المعارف تشیع / جلد 2/ ص 365)