باید اعتراف کنیم که زندگى ائمه ، علیهمالسلام، بدرستى شناختهنشده و ارج و منزلت جهاد مرارتبار آنان حتى بر شیعیانشان نیز پوشیده مانده است. علىرغم هزاران کتاب کوچک و بزرگ و قدیم و جدید درباره زندگى ائمه ، علیهمالسلام، امروز همچنان غبارى از ابهام و اجمال، بخش عظیمى از زندگى این بزرگواران را فرا گرفته وحیات سیاسى برجستهترین چهرههاى خاندان نبوت که دو قرن و نیم از حساسترین دورانهاى تاریخ اسلام را دربرمىگیرد با غرضورزى یا بىاعتنایى و یا کجفهمى بسیارى از پژوهندگان و نویسندگان روبرو شده است. این است که ما از یک تاریخچه مدون و مضبوط درباره زندگى پرحادثه و پرماجراى آن پیشوایان، تهیدستیم .
زندگى امام هشتم ،علیهالسلام، که قریب بیستسال از این دوره تعیین کننده و مهم را فراگرفته از جمله برجستهترین بخشهاى آن است که بجاست درباره آن تامل و تحقیق لازم به کار رود .
مهمترین چیزى که در زندگى ائمه ، علیهمالسلام، بهطور شایسته مورد توجه قرار نگرفته، عنصر «مبارزه حاد سیاسى» است. از آغاز نیمه دوم قرن اول هجرى که خلافت اسلامى بهطور آشکار با پیرایههاى سلطنت آمیخته شد و امامت اسلامى به حکومت جابرانه پادشاهى بدل گشت، ائمه اهل بیت ،علیهمالسلام، مبارزه سیاسى خود را بهشیوهاى متناسب با اوضاع و شرایط، شدت بخشیدند.
اینمبارزهبزرگترینهدفش تشکیل نظام اسلامى و تاسیس حکومتى بر پایه امامتبود. بىشک تبیین و تفسیر دین با دیدگاه مخصوص اهل بیت وحى، و رفع تحریفها و کجفهمىها از معارف اسلامىو احکامدینى نیز هدف مهمى براى جهاد اهل بیتبه حساب مىآمد. اما طبق قرائن حتمى، جهاد اهل بیتبه این هدفها محدود نمىشد و بزرگترین هدف آن، چیزى جز تشکیل حکومت علوى و تاسیس نظام عادلانه اسلامى نبود. بیشتریندشواریهاىزندگىمرارتبار و پر از ایثار ائمه و یاران آنان به خاطر داشتن این هدف بود و ائمه ، علیهمالسلام، از دوران امام سجاد ، علیهالسلام، وبعدازحادثه عاشورا به زمینهسازى دراز مدت براى این مقصود پرداختند.
در تمام دوران صدو چهل ساله میان حادثه عاشورا و ولایتعهدىامام هشتم ،علیهالسلام، جریان وابسته به امامان اهل بیتیعنى شیعیان همیشه بزرگترین و خطرناکترین دشمن دستگاههاى خلافتبه حساب مىآمد. در این مدت بارها زمینههاى آمادهاى پیش آمد و مبارزات تشیع که باید آن را نهضت علوى نام داد به پیروزیهاى بزرگى نزدیک گردید.
اما، در هر بار موانعى برسر راه پیروزى نهایى پدید مىآمد و غالبا بزرگترین ضربه از ناحیه تهاجم بر محور و مرکز اصلى این نهضت، یعنىشخصامامدر هر زمان و به زندان افکندن یا به شهادت رساندن آن حضرت وارد مىگشت و هنگامىکهنوبتبه امام بعد مىرسید اختناق و فشار و سختگیرى به حدى بود که براى آماده کردن زمینه به زمان طولانى دیگرى نیاز بود .
ائمه ،علیهمالسلام، در میان طوفان سخت این حوادث هوشمندانه و شجاعانه تشیع را همچون جریانى کوچک اما عمیق و تند و پایدار از لابهلاى گذرگاههاى دشوار و خطرناک گذراندند . و خلفاى اموى و عباسى در هیچ زمان نتوانستند با نابود کردن امام، جریان امامت را نابود کنند و این خنجر برنده همواره در پهلوى دستگاه خلافت، فرو رفته ماند و به صورت تهدیدى همیشگى آسایشراازآنانسلبکرد.هنگامىکه حضرتموسىبنجعفر،علیهالسلام، پس از سالها حبس در زندان هارونى مسموم و شهید شد در قلمرو وسیع سلطنت عباسى اختناقى کامل حکمفرمابود .در آن فضاى گرفته که به گفته یکى از یارانامامعلىبن موسى، علیهالسلام، «از شمشیر هارون خون مىچکید».
بزرگترین هنر امام معصوم و بزرگوار ما آن بود که توانست درخت تشیع را از گزند طوفان حادثه سلامتبدارد و از پراکندگى و دلسردى یاران پدر بزرگوارش مانع شود و با شیوه تقیهآمیز و شگفتآورى جان خود را که محور و روح جمعیتشیعیان بود حفظ کرد و در دوران قدرت مقتدرترین خلفاى بنىعباس و در دوران استقرار و ثبات کامل آن رژیم مبارزات عمیق امامت را ادامه داد. تاریخ نتوانسته است ترسیم روشنى از دوران دهساله زندگى امام هشتم در زمان هارون و بعد از او در دوران پنجسالهجنگهاىداخلىمیانخراسان و بغداد به ما ارائه کند. اما به تدبر مىتوان فهمید که امام هشتم در این دوران همان مبارزه دراز مدت اهل بیت ،علیهمالسلام، را که در همه اعصار بعد از عاشورا استمرار داشته با همان جهتگیرى و همان اهداف ادامه مىداده است. هنگامى که مأمون در سال صد و نود و هشت از جنگ قدرت با امین فراغتیافت و لافتبىمنازع را به چنگ آورد یکى از اولین تدابیر او حل مشکل علویان و مبارزات تشیع بود، او براى این منظور، تجربه همه خلفاى سلف خود را پیش چشم داشت.
تجربهاى که نمایشگر قدرت ، وسعت و عمق روزافزون آن نهضت و ناتوانى دستگاههاى قدرت از ریشهکن کردن و حتى متوقف و محدود کردن آن بود. او مىدید که سطوت و حشمت هارونى حتى با بهبندکشیدن طولانى و بالاخره مسموم کردن امام هفتم در زندان هم نتوانست از شورشها و مبارزات سیاسى، نظامى، تبلیغاتى و فکرى شیعیان مانع شود. او اینک در حالى که از اقتدار پدر و پیشینیان خود نیز برخوردار نبود و بعلاوه بر اثر جنگهاى داخلى میان بنى عباس، سلطنت عباسى را در تهدید مشکلات بزرگى مشاهده مىکرد بىشک لازم بود به خطر نهضت علویان به چشم جدىترى بنگرد. شاید مأمون در ارزیابى خطر شیعیان براى دستگاه خود واقعبینانه فکر مىکرد. گمان زیاد بر این است که فاصله پانزده ساله بعد از شهادت امام هفتم تا آن روز و بویژه فرصت پنجساله جنگهاى داخلى، جریان تشیع را از آمادگىبیشترىبراىبرافراشتنپرچم حکومتعلوىبرخوردار ساخته بود.
مأمون این خطر را زیرکانه حدس زد و درصدد مقابله با آن برآمد و به دنبال همین ارزیابى و تشخیص بود که ماجراى دعوت امام هشتم از مدینه به خراسان و پیشنهاد الزامى ولیعهدى به آن حضرت پیش آمد و این حادثه که در همه دوران طولانى امامت کمنظیر و یا در نوع خود بىنظیر بود تحقق یافت.
اکنون جاى آن است که باختصار، حادثه ولیعهدى را مورد مطالعه قرار دهیم.
در این حادثه امام هشتم علىبن موسىالرضا ،علیهالسلام، در برابر یک تجربه تاریخى عظیم قرار گرفت و در معرض یک نبرد پنهان سیاسى که پیروزى یا ناکامى آن مىتوانستسرنوشت تشیع را رقم بزند، واقع شد.
دراین نبرد رقیب که ابتکار عمل را به دست داشت و با همه امکانات به میدان آمده بود مأمون بود. مأمون با هوشى سرشار و تدبیرى قوى و فهم ودرایتىبىسابقهقدم در میدانى نهاد که اگر پیروز مىشد و مىتوانست آنچنان که برنامهریزى کرده بود کار را به انجام برساند، یقینا به هدفى دست مىیافت که از سال چهل هجرى یعنى از شهادت علىبن ابىطالب ،علیهالسلام، هیچ یک از خلفاىاموى و عباسى با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دستیابند، یعنى مىتوانست درخت تشیع را ریشهکن کند و جریان معارضى راکه همواره همچون خارى در چشم سردمداران خلافتهاى طاغوتى فرو رفته بود به کلى نابود سازد.
اما امام هشتم با تدبیرى الهى بر مامونفائق آمد و او را در میدان نبرد سیاسى که خود به وجود آورده بود بهطور کامل شکست داد و نه فقط تشیع، ضعیف یا ریشهکن نشد بلکه حتىسالدویست و یک هجرى، یعنى سال ولایتعهدى آن حضرت، یکى از پربرکتترینسالهاىتاریختشیع شد و نفس تازهاى در مبارزات علویان دمیده شد؛ و این همه به برکت تدبیر الهى امام هشتم و شیوه حکیمانهاى بودکهآناماممعصومدراین آزمایش بزرگ از خویشتن نشان داد.
براى اینکه پرتوى بر سیماى این حادثه عجیب افکنده شود به تشریح کوتاهىازتدبیرمامونوتدبیرامام در این حادثه مىپردازیم.
مامونازدعوتامامهشتمبهخراسان چند مقصود عمده را تعقیب مىکرد: اولین و مهمترین آنها، تبدیل صحنه مبارزات حاد انقلابى شیعیان به عرصهفعالیتسیاسىآرامو بىخطر بود . همانطور که گفتم شیعیان در پوششتقیه،مبارزاتى خستگىناپذیر و تمام نشدنى داشتند، این مبارزات که با دو ویژگى همراه بود، تاثیر توصیفناپذیرىدر برهم زدن بساط خلافت داشت، آن دو ویژگى، یکى مظلومیتبود و دیگرى قداست.
شیعیان با اتکاء به این دو عامل نفوذ، اندیشه شیعى را که همان تفسیر و تبیین اسلام از دیدگاه ائمه اهلبیت است، به زوایاى دل و ذهن مخاطبانخودمىرساندندوهرکسىرا که از اندک آمادگى برخوردار بود، به آن طرز فکر متمایل و یا مؤمن مىساختند و چنین بود که دائره تشیع، روز به روز در دنیاى اسلام گسترشمىیافت و همان مظلومیت و قداستبودکه با پشتوانه تفکر شیعى اینجاو آنجا در همه دورانها قیامهاى مسلحانه وحرکاتشورشگرانهرا بر ضددستگاههاىخلافتسازماندهى مىکرد.
مأمون مىخواستیکباره آن خفا و استتار را از این جمع مبارز بگیرد و امام را از میدان مبارزه انقلابى به میدانسیاستبکشاندو به این وسیله کارایىنهضتتشیعراکه بر اثر همان استتار و اختفا روز به روز افزایش یافته بود به صفر برساند. با این کار مأمون آن دو ویژگى مؤثر و نافذ را نیز از گروه علویان مىگرفت زیرا جمعىکهرهبرشانفردممتازدستگاه خلافت و ولیعهد پادشاه مطلقالعنان وقتو متصرف در امور کشور است نه مظلوم است و نه آن چنان مقدس.
این تدبیر مىتوانست فکر شیعى را هم در ردیف بقیه عقاید و افکارى که درجامعه طرفدارانى داشت قرار دهد و آنرا از حد یک تفکر مخالف دستگاه که اگرچه از نظر دستگاهها ممنوع و مبغوضاستازنظر مردم بخصوص ضعفا پرجاذبه و استفهام برانگیز استخارج سازد.
دوم، تخطئه مدعاى تشیع مبنى بر غاصبانه بودن خلافتهاى اموى و عباسى و مشروعیت دادن به این خلافتهابود، مأمون با این کار به همه شیعیانمزورانهثابتمىکردکهادعاى غاصبانهو نامشروع بودن خلافتهاى مسلطکههموارهجزء اصول اعتقادى شیعه به حساب مىآمده استیک حرف بىپایه و ناشى از ضعف و عقدههاى حقارت بوده است، چه اگر خلافتهاى دیگران نامشروع و جابرانه بود خلافت مامونهمکه جانشینآنهاستمىباید نامشروع و غاصبانه باشد و چون علىبنموسى الرضا، علیهالسلام، با ورود در این دستگاه و قبول جانشینى مأمون او را قانونى و مشروع دانسته پس باید بقیهخلفا هم از مشروعیتبرخوردار بودهباشند و این، نقض همه ادعاهاى شیعیان است، با این کار نه فقط مأمون از علىبن موسىالرضا ، علیهالسلام، بر مشروعیتحکومتخود و گذشتگان اعتراف مىگرفتبلکه یکى از ارکان اعتقادى تشیع یعنى ظالمانه بودن پایه حکومتهاى قبلى را نیز درهم مىکوبید.
علاوه بر این ادعاى دیگر شیعیان مبنى بر زهد و پارسایى و بىاعتنایى ائمه بهدنیانیزبا این کار نقض مىشد کهآنحضراتفقط در شرایطى که به دنیا دسترسى نداشتهاند نسبتبه آن زهد مىورزیدند و اکنون که درهاى بهشت دنیا به روى آنان باز شدبهسوى آن شتافتند ومثل دیگران خود را از آن متنعم کردند.
سوم، اینکهمامونبا این کار، امام را کههموارهیککانونمعارضهومبارزه بود درکنترل دستگاههاى خود قرار مىداد. به جز خود آن حضرت، همه سران و گردنکشان و سلحشوران علوى را نیز در سیطره خود درمىآورد و این موفقیتى بود که هرگز هیچ یک از اسلاف مأمون چه بنىامیه و چه بنىعباس بر آن دست نیافته بودند.
چهارم، اینکه امام را که یک عنصر مردمى و قبله امیدها و مرجع سؤالها و شکوهها بود در محاصره ماموران حکومتقرار مىداد و رفته رفته رنگ مردمى بودن را از او مىزدود و میان او و مردم و سپس میان او و عواطف و محبتهاى مردم فاصله مىافکند.
پنجم، این بود که با اینکار براى خود وجهه و حیثیتى معنوى کسب مىکرد. طبیعى بود که در دنیاى آن روز همه او را بر اینکه فرزندى از پیغمبر و شخصیتى مقدس و معنوى را به ولیعهدى خود برگزیده و برادران و فرزندان خود را از این امتیاز محروم ساخته است، ستایش کنند و همیشه چنین است که نزدیکى دینداران به دنیاطلبان از آبروى دینداران مىکاهد و بر آبروى دنیاطلبان مىافزاید.
ششم، آنکه در پندار مأمون، امام با اینکار به یک توجیهگر دستگاه خلافتبدل مىگشت، بدیهى استشخصى در حد علمى و تقوایى امام باآنحیثیتوحرمتبىنظیرى که وى به عنوان فرزند پیامبر در چشم همگان داشت اگر نقش توجیه حوادث را در دستگاه حکومتبر عهده مىگرفت هیچ نغمه مخالفى نمىتوانستخدشهاى بر حیثیت آن دستگاه وارد سازد، این خود در حکم حصار منیعى بود که مىتوانست همه خطاها و زشتىهاى دستگاه خلافت را از چشمها پوشیده بدارد .
به جز اینها هدفهاى دیگرى نیز براى مأمون متصور بود.
چنانکه مشاهده مىشود این تدبیر بهقدرى پیچیده و عمیق است که یقیناهیچکسجز مأمون نمىتوانست آن را بخوبى هدایت کند و بدین جهتبود که دوستان و نزدیکان مأمون از ابعاد و جوانب آن بىخبر بودند. از برخى گزارشهاى تاریخى چنین برمىآید که حتى «فضلبن سهل» وزیر و فرمانده کل و مقربترین فرد دستگاه خلافت نیز از حقیقت و محتواى این سیاست، بىخبر بوده است.مامونحتىبراىاینکه هیچگونه ضربهاىبرهدفهاى وى از این حرکت پیچیده وارد نیاید داستانهاى جعلى براىعلتوانگیزهاین اقدام مىساخت و به این و آن مىگفت.
حقا باید گفتسیاست مأمون از پختگى و عمق بىنظیرى برخوردار بود. اما آن سوى دیگر این صحنه نبرد، امام علىابن موسىالرضا ، علیهالسلام،است و همین است که علىرغم زیرکى شیطنتآمیز مأمون تدبیر پخته و همه جانبه او را به حرکتى بىاثر و بازیچهاى کودکانه بدل مىکند، مأمون با قبول آن همه زحمت و با وجود سرمایهگذارى عظیمى که در این راه کرد از این عمل نه تنها طرفى بر نبستبلکه سیاست او به سیاستى بر ضد او بدل شد. تیرى که با آن، اعتبار و حیثیت و مدعاهاى امام علىبن موسىالرضا ، علیهالسلام، را هدف گرفته شده بود خود او را آماج قرار داد، به طورىکه بعد از گذشت مدتى کوتاه ناگزیر شد همه تدابیر گذشته خود را کانلمیکن شمرده، بالاخره همان شیوهاى را در برابر امام در پیش بگیرد که همه گذشتگانش درپیشگرفتهبودندیعنى «قتل» و مأمون که در آرزوى چهره قداست مآب خلیفهاى موجه و مقدس و خردمند، این همه تلاش کرده بود سرانجام در همان مزبلهاى که همه خلفاى پیش از او در آن سقوط کرده بودند، یعنى فساد و فحشا و عیش و عشرت توام با ظلم و کبر فرو غلطید. دریده شدن پرده ریا مأمون را در زندگى پانزده ساله او پس از حادثه ولیعهدى در دهها نمونه مىتوان مشاهده کرد که از جمله آن به خدمت گرفتن قاضى القضاتى فاسق و فاجر و عیاش همچون یحیىبن اکثم و همنشینى و مجالست با عموى خواننده و خنیاگرش ابراهیمبنمهدىوآراستن بساط عیش و نوش و پردهدرى در دارالخلافه او در بغداد است.
اکنون به تشریح سیاستها و تدابیر امام على بن موسى الرضا، علیه السلام، در این حادثه مىپردازیم:
1. هنگامى که امام را از مدینه به خراسان دعوت کردند آن حضرت فضاى مدینه را از کراهت و نارضایى خود پر کرد، به طورى که همه کس در پیرامون امام یقین کردند که مأمون با نیتسوء حضرترا از وطن خود دور مىکند، امام بد بینى خود به مأمون را با هر زبان ممکن به همه گوشها رساند، در وداع با حرم پیغمبر، در وداع با خانوادهاش، در هنگام خروج از مدینه، در طواف کعبه که براى وداع انجام مىداد، با گفتار و رفتار با زبان دعا و زبان اشک، بر همه ثابت کرد که این سفر، سفر مرگ اوست، همه کسانىکه باید طبق انتظار مأمون نسبتبه اوخوشبین و نسبتبه امام به خاطر پذیرش پیشنهاد او بدبین مىشدند در اولین لحظات این سفر دلشان از کینه مأمون که امام عزیزشان را اینطور ظالمانه از آنان جدا مىکرد و به قتلگاه مىبرد لبریز شد.
2. هنگامى که در مرو پیشنهاد ولایتعهدى آن حضرت مطرح شد حضرت بشدت استنکاف کردند و تا وقتى مأمون صریحا آن حضرت را تهدید به قتل نکرد، آن را نپذیرفتند. این مطلب همهجا پیچید که علىبن موسىالرضا ،علیهالسلام، ولیعهدى و پیش از آن خلافت را که مأمون به او با اصرار پیشنهاد کرده بود نپذیرفته است، دستاندرکاران امور که به ظرافت تدبیر مأمون واقف نبودند ناشیانه عدم قبول امام را همهجا منتشر کردند حتى فضلبن سهل در جمعى از کارگزاران و ماموران حکومت گفت من هرگز خلافت را چنین خوار ندیدهام امیرالمؤمنین آن را به علىبن موسىالرضا ، علیهالسلام، تقدیم مىکند و علىبن موسى دست رد به سینه او مىزند.
خود امام در هر فرصتى، اجبارى بودن این منصب را به گوش این و آن مىرساندوهمواره مىگفت من تهدید به قتل شدم تا ولیعهدى را قبول کردم. طبیعى بود که این سخن همچون عجیبترین پدیده سیاسى، دهان به دهان و شهر به شهر پراکنده شود و همه آفاق اسلام در آن روز یا بعدها بفهمند که در همان زمان که کسى مثل مأمون فقط به دلیل آنکه از ولیعهدى برادرش امین عزل شده است به جنگى چند ساله دست مىزند و هزاران نفر از جمله برادرش امین را به خاطر آن به قتل مىرساند و سر برادرش را از روى خشم شهر به شهر مىگرداند کسى مثلعلىبنموسىالرضا،علیهالسلام، پیدا مىشودکه به ولیعهدى با بىاعتنایى نگاه مىکند و آن را جز با کراهت و در صورت تهدید به قتل نمىپذیرد.
مقایسه اى که از این رهگذر میان امامعلىبنموسىالرضا،علیهالسلام، و مأمون عباسى در ذهنها نقش مىبست درست عکس آن چیزى را نتیجه مىداد که مأمون به خاطر آن سرمایهگذارى کرده بود.
3. با اینهمه علىبن موسىالرضا، علیهالسلام،فقط بدینشرط ولیعهدى را پذیرفت که در هیچ یک از شؤون حکومت دخالت نکند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبیر امور نپردازد و مأمون که فکر مىکرد فعلا در شروع کار این شرط قابل تحمل است و بعدا بتدریج مىتوان امام را به صحنه فعالیتهاى خلافتى کشانید، این شرط را از آن حضرت قبول کرد، روشن است که با تحقق این شرط، نقشه مأمون نقش برآب مىشد و بیشتر هدفهاى او برآورده نمىگشت.
امام در همان حال که نام ولیعهد داشت و قهرا از امکانات دستگاه خلافت نیز برخوردار بود چهرهاى به خود مىگرفت که گویى با دستگاه خلافت، مخالف و به آن معترض است، نه امرى نه نهى نه تصدى مسؤولیتى، نه قبول شغلى، نه دفاعى از حکومت و طبعا نه هیچگونه توجیهى براى کارهاى آن دستگاه.
روشن است که عضوى در دستگاه حکومت که چنین با اختیار و اراده خود، از همه مسؤولیتها کناره مىگیرد، نمىتواند نسبتبه آن دستگاه صمیمى و طرفدار باشد، مأمون بخوبى این نقیصه را حس مىکرد و لذا پس از آنکه کار ولیعهدى انجام گرفتبارها درصدد برآمد امام را بر خلاف تعهد قبلى با لطائفالحیل به مشاغل خلافتى بکشاند و سیاست مبارزه منفى امام را نقض کند، اما هر دفعه امام هوشیارانه نقشه او را خنثى مىکرد.
یک نمونه همان است که معمربن خلاد از خود امام هشتم نقل مىکند که مأمون به امام مىگوید : اگر ممکن استبه کسانى که از او حرف شنوى دارند در باب مناطقى که اوضاع آن پریشان است، چیزى بنویس و امام استنکاف مىکند و قرار قبلى که همان عدم دخالت مطلق است را به یادش مىآورد و نمونه بسیار مهم و جالب دیگر ماجراى نماز عید است که مأمون به این بهانه«که مردم قدر تو را بشناسند و دلهاى آنان آرام گیرد»، امام را به امامت نماز عید دعوت مىکند، امام استنکاف مىکند و پس از اینکه مأمون اصرار را به نهایت مىرساند امام به این شرط قبول مىکند که نماز را به شیوه پیغمبر و علىبن ابىطالب به جا آورد و آنگاه امام از این فرصت چنان بهرهاى مىگیرد که مأمون را از اصرار خود پشیمان مىسازد و امام را از نیمهراه نماز برمىگرداند، یعنى بناچار ضربهاى دیگر بر ظاهر ریاکارانه خود وارد مىسازد .
4. اما بهره بردارى اصلى امام از این ماجرا بسى از اینها مهمتر است: امام با قبول ولیعهدى، دستبه حرکتى مىزند که در تاریخ زندگى ائمه پس از پایان خلافت اهل بیت در سال چهلم هجرى تا آنروز و تا آخر دوران خلافتبىنظیر بوده است و آن برملا کردن داعیه امامتشیعى در سطح عظیم اسلام و دریدن پرده غلیظ تقیه و رساندن پیام تشیع به گوش همه مسلمانهاست .
تریبون عظیم خلافت در اختیار امام قرار گرفت و امام در آن سخنانى را که در طول یکصد و پنجاه سال جز در خفا و با تقیه جز به خاصان و یاران نزدیک گفته نشده بود به صداى بلند فریاد کرد و با استفاده از امکانات معمولى آن زمان که جز در اختیار خلفا و نزدیکان درجه یک آنها قرار نمىگرفت آن را به گوش همه رساند، مناظرات امام در مجمع علما و در محضر مأمون که در آن قویترین استدلالهاى امامت را بیان فرموده است؛ نامه جوامعالشریعه که در آن همه رئوس مطالب عقیدتى و فقهى شیعى را براى فضلبن سهل نوشته است، حدیث معروف امامت که در مرو براى عبدالعزیزبن مسلم بیان کرده است؛ قصائد فراوانى که در مدح آن حضرت به مناسبت ولایتعهدى سروده شده وبرخى از آن مانند قصیده دعبل و ابونواس همیشه در شمار قصائد برجسته عربى به شمار رفته است نمایشگر این موفقیت عظیم امام ،علیهالسلام، است.
در آن سال در مدینه و شاید دربسیارىازآفاق اسلامى هنگامى که خبر ولایتعهدىعلىبنموسىالرضا، علیهالسلام، رسید در خطبه فضائل اهل بیتبر زبان رانده شده بود و اهل بیت پیغمبر که نود سال علنا بر منبرها دشنام داده شده بودند و سالهاى متمادى دیگر کسى جرات بر زبان آوردن فضائل آنها را نداشت، اکنون همه جا به عظمت و نیکى یاد مىشدند، دوستان آنان از این حادثه روحیه و قوتقلب گرفتند، بىخبرها و بىتفاوتها با آنان آشنا شدند و به آن، گرایش یافتند و دشمنان سوگند خورده احساس ضعف و شکست کردند، محدثان و متذکران شیعه معارفى را که تاآن روز جز در خلوت نمىشد به زبان آورد، در جلسات درسى بزرگ و مجامع عمومى بر زبان راندند.
5. در حالىکه مأمون امام را جدا از مردم مىپسندید و این جدایى را در نهایت وسیلهاى براى قطع رابطه معنوى و عاطفى میان امام و مردم مىخواست، امام در هر فرصتى خود را در معرض ارتباط با مردم قرار مىداد.
با اینکه مأمون آگاهانه مسیر حرکت امام از مدینه تا مرو را طورى انتخاب کرده بود که شهرهاى معروف به محبت اهل بیت مانند کوفه و قم در سر راه قرار نگیرند، امام در همان مسیر تعیینشده، از هر فرصتى براى ایجاد رابطه جدیدى میان خود و مردم استفاده کرد، در اهواز آیات امامت را نشان داد، در بصره خود را در معرض محبت دلهایى که با او نامهربان بودند قرار داد، در نیشابور حدیثسلسلةالذهب را براى همیشه به یادگار گذاشت و علاوه بر آن نشانهها و معجزههاى دیگرى نیز آشکار ساخت و در جاىجاى این سفر طولانى فرصت ارشاد مردم را مغتنم شمرد. در مرو هم که سرمنزل اصلى و اقامتگاه دستگاه خلافتبود هرگاه فرصتى دستداد حصارهاىدستگاه حکومت را براى حضوردرانبوهجمعیتمردمشکافت .
6. نه تنها سرجنبانان تشیع از سوى امام به سکوت وسازش تشویق نشدند بلکه قرائن حاکى از آن است که وضع جدید امام موجب دلگرمى آنان شد و شورشگرانى که بیشترین دورانهاى عمرخودرا در کوههاى صعبالعبور و آبادیهاى دور دست و با سختى و دشوارى مىگذراندند با حمایت امام على بن موسى الرضا،علیهالسلام، حتى مورداحترام و تجلیل کارگزاران حکومت در شهرهاىمختلف نیز قرار گرفتند. هر ناسازگار و تند زبانى چون دعبل که هرگز به هیچ خلیفه و وزیروامیرى روىخوش نشاننداده ودر دستگاهآنان رحل اقامت نیفکنده بودهو هیچکساز سرجنبانان خلافت از تیزى زبان او مصون نمانده بود و به همین دلیل همیشه مورد تعقیب و تفتیش دستگاههاى دولتى بهسر مىبرد و سالیان دراز، دار خود را بر دوشخودحملمىکردومیانشهرهاو آبادیهاسرگردانوفرارىمىگذرانید، توانستبه حضور امام و مقتداى محبوب خود برسد و معروفترین و شیواترینقصیدهخود را که ادعانامه نهضتنبوى ضددستگاههاىخلافت اموىوعباسىاستبراى آن حضرت بسراید و شعر او در زمانى کوتاه به همه اقطار عالم اسلام برسد، به طورى که در بازگشت از محضر امام آن را از زبان رئیس راهزنان میان راه مىشنود.
اکنون بار دیگر نگاهى بر وضع کلى صحنه این نبرد پنهانى که مأمون آن را به ابتکار خود آراسته و امامعلى بن موسىالرضا، علیهالسلام، را با انگیزههایى که اشاره شد به آن میدان کشانده بود مىافکنیم:
یکسال پس از اعلام ولیعهدى وضعیت چنین است:
مامون چه درمتن فرمان ولایتعهدى و چه در گفته ها و اظهارات دیگر او را به فضل و تقوى و نسب رفیع و مقام علمى منیع ستودهاست و او اکنون در چشم آن مردمى که برخى از او فقط نامى شنیده و حتى به همین اندازه هم او را نشناخته و شاید گروهى بغض او را همواره در دل پرورانده بودند به عنوان یک چهره در خور تعظیم و تجلیل و یک انسان شایسته خلافت که از خلیفه به سال علم و تقوى و خویشى با پیغمبر، بزرگتر و شایستهتر است شناخته اند.
مأمون نه تنها با حضور او نتوانسته معارضان شیعى خود را به خود خوشبین و دست و زبان تند آنان را ازخود و خلافتخود منصرف سازد بلکه حتى علىبن موسى،علیهالسلام، مایه ایمان و اطمینان و تقویت روحیه آنان نیز شده است.
در مدینه ، مکه و دیگر اقطار مهم اسلامى نه فقط نام علىبن موسى ،علیهالسلام، به تهمت حرص به دنیا و عشق به مقام و منصب از رونق نیفتاده بلکه حشمت ظاهرى بر عزت معنوى او افزوده شده و زبان ستایشگران پس از دهها سال به فضل و رتبه معنوى پدران مظلوم و معصوم او گشوده شده است.
کوتاه سخن آنکه مأمون در این قمار بزرگ نه تنها چیزى به دست نیاورده که بسیارى چیزها را از دست داده و در انتظار است که بقیه را نیز از دست بدهد.
اینجابود که مامون احساس شکست و خسران کرد و درصدد برآمد که خطاى فاحش خود را جبران کند و خود را محتاج آن دید که پس از این همه سرمایه گذارى سرانجام براى مقابله با دشمنان آشتى ناپذیر دستگاههاى خلافت یعنى ائمه اهل بیت ،علیهمالسلام، به همان شیوه اى متوسل شود که همیشه گذشتگان ظالم و فاجر او متوسل شده بودند یعنى قتل.
بدیهى است قتل امام هشتم پس از چنان موقعیت ممتاز به آسانى میسر نبود. قرائن نشان مىدهد که مأمون پیش از اقدام قطعى خود براى به شهادت رساندن امام به کارهاى دیگرى دست زده است که شاید بتواند این آخرین علاج را آسانتر به کار برد، به گمان زیاد اینکه ناگهان در مرو شایع شد که على بن موسى ، علیه السلام، همه مردم را بردگان خود مى دانند، جز با دست اندرکارى عمال مأمون ممکن نبود.
هنگامى که اباصلت این خبر را براى امام آورد حضرت فرمود: «بارالها اى پدیدآورنده آسمانها و زمین تو شاهدى که نه من و نه هیچیک از پدرانم هرگز چنین سخنى نگفته ایم و این یکى از همان ستمهایى است که از سوى اینان به ما مىشود.»
تشکیل مجالس مناظره با هر آن کسى که کمتر امیدى به غلبه او بر امام مىرفت نیز از جمله همین تدابیر است. هنگامى که امام مناظره کنندگان ادیان و مذاهب مختلف را در بحث عمومى خود منکوب کرد و آوازه دانش و حجت قاطعش در همه جا پیچید مأمون درصدد برآمد که هر متکلم و اهل مجادله اى را به مجلس مناظره با امام بکشاند، شاید یک نفر دراین بین بتواند امام را مجاب کند.
البته چنانکه مى دانیم هرچه تشکیل مناظرات ادامه مىیافت قدرت علمى امام آشکارترمىشد و مأمون از تاثیر این وسیله نومیدتر.
بنابر روایات یک یا دو بار توطئه قتل امام را به وسیله نوکران و ایادى خود ریخت و یکبار هم حضرت را در سرخسبه زندانافکندامااین شیوهها هم نتیجهاى جز جلب اعتقاد همان دستاندرکاران به رتبه معنوى امام، به بار نیاورد، و مأمون درماندهتر و خشمگینتر شد، در آخر چارهاى جز آن نیافت که به دستخود و بدون هیچ واسطهاى امام را مسموم کند و همین کار را کرد و در ماه صفر دویست و سه هجرى یعنى قریب دو سال پس از آوردن آن حضرت از مدینه به خراسان و یک سال و اندى پس از صدور فرمان ولیعهدى به نام آن حضرت، دستخود را به جنایتبزرگ و فراموش نشدنى قتل امام آلود.
مهمترین چیزى که در زندگى ائمه ، علیهمالسلام، به طور شایسته مورد توجه قرار نگرفته، عنصر «مبارزه حاد سیاسى» است.
در تمام دوران صدو چهل ساله میان حادثه عاشورا و ولایتعهدى امام هشتم ، علیهالسلام،جریان وابسته به امامان اهل بیت یعنى شیعیان همیشه بزرگترین و خطرناکترین دشمن دستگاههاى خلافت به حساب مىآمد.
حضرت آیت الله خامنه اى