بنـــد دخیـــل بســتهام تــا جـای پـای تـو
زرد و غریـب مانـدهام، دور از هوای تو
رفتــــم درون یـــک شـــب پاییـــزی بلنـــد
زنــده نــمیشــود تنـم جـز بـا دعای تو
هـــر شـــب کبوتـــر دلـــم پــرواز میکنـد
تــا انتهــای غربــت و ســقف طلا ی تـو
بــا ایـن هـمه غریبی و غربت چه ساده شد
ورد قشــــنگ آشــــنایی مبتلای تـــو
بـیشـک تمام لحظه ها، سبزند و با شکوه
وقتــی که ذهـن میرسـد تا انتهای تو
هـر شـب تمام واژه ها، گنجشک میشوند
پــرواز میکننـد از اینجـا تـا سرای تو
لــبهــای پـر تـرک و این دستان مستجاب
بغــض گلـو، گل میکند هر شب برای تو
قرنـی است مهتاب از تنم بیرون نشسته بود
دیشـب شکسته شد قرُق، پیش خدای تو
دســـتم نـــمیرســـید آقـــا دل را گره زدم
تنهــا بـه شـعر سـادهای از ردپـای تو
صغری سپهوند
ای که می آید از این گلدسته آواز دعایت
بوی گل می آورد صبحی که می سازد صدایت
زیر ایوانت کبوتر در کبوتر می گذارم
دستهایم را مگر بالی بگیرد در هوایت
آسمان طوس می سوزد اگر خاک مدینه
سر کند آواز غربت را بگوش آشنایت
من هزار آئینه از شبهای چشم خود شنیدم
در بیابان آهوانی در طواف جای پایت
کاشکی از آبی گلدسته بالاتر نشیند
بیرق سبزی که دارد بوی سرخ کربلایت
من تو را ای ماه هشتم پنج نوبت می سرایم
هفت بند تار و پودم می شود شعری برایت
محسن احمدی
پلکی به هم زد آدم و ناگاه دید هست وقتی که در حیاط حرم میوزید هست
بعدا یقین به نور شما کرد دید نیست با شک نگاه کرد خودش را و دید هست
پس بیخیال زردی پائیز شد و گفت: تا انبساط سبز شما هست عید هست
هر لحظه کهنه میرود و تازه میرسد اینجا چقدر آمد و رفت جدید هست
از سینه چاکهای شما کم نمیشود در دشت لاله خیز همیشه شهید هست
با سنگهای فرش حرم حرف میزنم اینجا چقدر سنگ صبور سفید هست!
دل را به دست پنجره فولاد میدهم اینجا برای هر دل بسته کلید هست
من از کبوتران حرم هم شنیدهام فرصت برای بال اگر میپرید هست
"رضا جعفری"